داستانی بسیار زیبا از آیت الله کشمیری و عنایت حضرت عباس ع
داستانی بسیار زیبا از آیت الله کشمیری و عنایت حضرت عباس علیه السلام به یک خانوم....
آقای کشمیری نقل کردند که :
مدّتی بود می دیدم زنی با عبای سیاه و حالت زنان معیدی (دهاتی ) زیر ناودان طلا می نشیند و زنها به او مراجعه می کنند و او نیز با تسبیحی که به دست داشت بر ایشان استخاره می گرفت این حالت نظرم را جلب کرد. روزی به یکی از خدّام صحن مطّهر گفتم :
هنگام ظهر که کار این زن تمام می شود او را نزد من بیاور، از او سوالاتی دارم . خادم مزبور، یک روز پس از اینکه کار استخاره آن زن تمام شد، او را نزد من آورد، از او سؤ ال کردم :
تو چه می کنی ؟ گفت : برای زنها استخاره می گیرم . گفتم : استخاره را از که آموختی ؟ چه ذکری می خوانی ، و چگونه مسائل را به مردم می گویی ؟
گفت : من داستانی دارم ، و شروع به تعریف آن داستان کرد و گفت : من زنی بودم که با شوهر و فرزندانم زندگی عادی یی را می گذراندم . شوهرم در اثر حادثه ای از دنیا رفت و من ماندم و چهار فرزند یتیم ، خانواده شوهرم به این عنوان که من بدشگون هستم و قدم من باعث مرگ پسرشان شده است ، مرا از خود طرد کردند. و خانواده خودم هم اعتنای به مشکلات مادی من نداشتند، لذا زندگی را با زحمات زیاد و رنج فراوان می گذراندم .
ضمنا از آنجا که زنی جوان بودم ، طبعا دامهایی نیز برای انحرافم گسترده می شد، و چندین مرتبه بر اثر تنگناهای اقتصادی و احتیاجات مادی نزدیک بود به دام افتاده و به فساد کشیده شوم و تن به فحشا بدهم ولی خداوند کمک نمود و خود داری کردم تا روزی بر اثر شدت احتیاج و گرفتاری ، تصمیم گرفتم که چون زندگی برایم طاقت فرسا شده ودیگر چاره ای نداشتم تن به فحشا بدهم . من تصمیم خود را گرفته بودم .
اماّ این بار نیز خدا به فریادم رسید و مرا نجات داد. در بین ما رسم است که اگر حاجتی داریم به حرم حضرت ابوالفضل (ع ) می آئیم و سه روز اعتصاب غذا می کنیم تا حاجتمان را بگیریم ، و اکثرا هم حاجت خود را می گیرند من نیز تصمیم گرفتم به ساحت مقدّس حضرت ابوالفضل العباس (ع ) متوسل شده و اعتصاب غذا کنم . رفتم و دست توسل به دامنش زدم و کنار ضریح آن حضرت اعتصاب غذا را شروع کردم . روز سوّم بود که کنار ضریح خوابم برد و (حضرت ابوالفضل (ع ) به خوابم آمد و حاجتم را برآورد و فرمود:
تو برای مردم استخاره بگیر. عرض کردم من که استخاره بلد نیستم فرمود: تو تسبیح را به دست بگیر، ما حاضریم و به تو می گوییم که چه بگویی . از خواب بیدار شدم و با خو گفتم : این چه خوابی است که دیده ام ؟! آیا براستی حاجت من روا شده است و دیگر مشکلی نخواهم داشت ؟! مردد بودم چه کنم ؟ بالاخره تصمیم گرفتم اعتصابم را شکسته و از حرم خارج شوم ببینم چه می شود. از حرم خارج شدم و داخل صحن گردیدم .
از یکی از راهروهای خروجی که می گذشتم زنی به من برخورد کرد و گفت : خانم استخاره می گیری ؟ تعجب کردم ، این چه می گوید؟! معمول نیست که زن استخاره بگیرد، آن هم زنی معیدی و چادر نشین و بیابانی ! ارتباط این خانم با خوابی که دیدم و دستوری که حضرت به من داده چیست ؟! آیا این خانم از خواب من مطلّع است ؟! آیا از طرف حضرت مامور است ؟! بالاخره به او گفتم : من که تسبیح ندارم فورا تسبیحی به من داد و گفت : این تسبیح را بگیر و استخاره کن : دست بردم و با توجهّی که به حضرت ابوالفضل العباس (ع ) داشتم مشتی از دانه های تسبیح را گرفتم ، دیدم حضرت در مقابلم ظاهر شد و فرمود:
به این چه بگویم مطالب را گفتم و او رفت . از آن تاریخ ، من هفته ای یک روز به این محل زیر ناودان طلا می آیم و زنانی که وضع مرا می دانند، نزد من می آیند و من بر ایشان استخاره می گیرم و بابت هر استخاره پولی به من می دهند ظهر که می شود، با پول حاصله ، وسایل معیشت خودم و فرزندانم را تهیه می کنم و به منزل برمی گردم ....
منبع :کتاب عاشورا
لطفا اگه مطلب رو خوندید برای تبلیغ کانال به اشتراک بگزارید... در ضمن خوشحال میشم نظرات خودتون رو ارسال کنین...
کانال مسیر ملکوت
https://telegram.me/joinchat/CBdEdD7h5UpXDRCnTKzG3A
#داستان_مذهبی
آقای کشمیری نقل کردند که :
مدّتی بود می دیدم زنی با عبای سیاه و حالت زنان معیدی (دهاتی ) زیر ناودان طلا می نشیند و زنها به او مراجعه می کنند و او نیز با تسبیحی که به دست داشت بر ایشان استخاره می گرفت این حالت نظرم را جلب کرد. روزی به یکی از خدّام صحن مطّهر گفتم :
هنگام ظهر که کار این زن تمام می شود او را نزد من بیاور، از او سوالاتی دارم . خادم مزبور، یک روز پس از اینکه کار استخاره آن زن تمام شد، او را نزد من آورد، از او سؤ ال کردم :
تو چه می کنی ؟ گفت : برای زنها استخاره می گیرم . گفتم : استخاره را از که آموختی ؟ چه ذکری می خوانی ، و چگونه مسائل را به مردم می گویی ؟
گفت : من داستانی دارم ، و شروع به تعریف آن داستان کرد و گفت : من زنی بودم که با شوهر و فرزندانم زندگی عادی یی را می گذراندم . شوهرم در اثر حادثه ای از دنیا رفت و من ماندم و چهار فرزند یتیم ، خانواده شوهرم به این عنوان که من بدشگون هستم و قدم من باعث مرگ پسرشان شده است ، مرا از خود طرد کردند. و خانواده خودم هم اعتنای به مشکلات مادی من نداشتند، لذا زندگی را با زحمات زیاد و رنج فراوان می گذراندم .
ضمنا از آنجا که زنی جوان بودم ، طبعا دامهایی نیز برای انحرافم گسترده می شد، و چندین مرتبه بر اثر تنگناهای اقتصادی و احتیاجات مادی نزدیک بود به دام افتاده و به فساد کشیده شوم و تن به فحشا بدهم ولی خداوند کمک نمود و خود داری کردم تا روزی بر اثر شدت احتیاج و گرفتاری ، تصمیم گرفتم که چون زندگی برایم طاقت فرسا شده ودیگر چاره ای نداشتم تن به فحشا بدهم . من تصمیم خود را گرفته بودم .
اماّ این بار نیز خدا به فریادم رسید و مرا نجات داد. در بین ما رسم است که اگر حاجتی داریم به حرم حضرت ابوالفضل (ع ) می آئیم و سه روز اعتصاب غذا می کنیم تا حاجتمان را بگیریم ، و اکثرا هم حاجت خود را می گیرند من نیز تصمیم گرفتم به ساحت مقدّس حضرت ابوالفضل العباس (ع ) متوسل شده و اعتصاب غذا کنم . رفتم و دست توسل به دامنش زدم و کنار ضریح آن حضرت اعتصاب غذا را شروع کردم . روز سوّم بود که کنار ضریح خوابم برد و (حضرت ابوالفضل (ع ) به خوابم آمد و حاجتم را برآورد و فرمود:
تو برای مردم استخاره بگیر. عرض کردم من که استخاره بلد نیستم فرمود: تو تسبیح را به دست بگیر، ما حاضریم و به تو می گوییم که چه بگویی . از خواب بیدار شدم و با خو گفتم : این چه خوابی است که دیده ام ؟! آیا براستی حاجت من روا شده است و دیگر مشکلی نخواهم داشت ؟! مردد بودم چه کنم ؟ بالاخره تصمیم گرفتم اعتصابم را شکسته و از حرم خارج شوم ببینم چه می شود. از حرم خارج شدم و داخل صحن گردیدم .
از یکی از راهروهای خروجی که می گذشتم زنی به من برخورد کرد و گفت : خانم استخاره می گیری ؟ تعجب کردم ، این چه می گوید؟! معمول نیست که زن استخاره بگیرد، آن هم زنی معیدی و چادر نشین و بیابانی ! ارتباط این خانم با خوابی که دیدم و دستوری که حضرت به من داده چیست ؟! آیا این خانم از خواب من مطلّع است ؟! آیا از طرف حضرت مامور است ؟! بالاخره به او گفتم : من که تسبیح ندارم فورا تسبیحی به من داد و گفت : این تسبیح را بگیر و استخاره کن : دست بردم و با توجهّی که به حضرت ابوالفضل العباس (ع ) داشتم مشتی از دانه های تسبیح را گرفتم ، دیدم حضرت در مقابلم ظاهر شد و فرمود:
به این چه بگویم مطالب را گفتم و او رفت . از آن تاریخ ، من هفته ای یک روز به این محل زیر ناودان طلا می آیم و زنانی که وضع مرا می دانند، نزد من می آیند و من بر ایشان استخاره می گیرم و بابت هر استخاره پولی به من می دهند ظهر که می شود، با پول حاصله ، وسایل معیشت خودم و فرزندانم را تهیه می کنم و به منزل برمی گردم ....
منبع :کتاب عاشورا
لطفا اگه مطلب رو خوندید برای تبلیغ کانال به اشتراک بگزارید... در ضمن خوشحال میشم نظرات خودتون رو ارسال کنین...
کانال مسیر ملکوت
https://telegram.me/joinchat/CBdEdD7h5UpXDRCnTKzG3A
#داستان_مذهبی
۴.۴k
۲۴ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.