لابلایِ دفترم افسانه را گم کرده ام
لابلایِ دفترم افسانه را گم کرده ام
شمعِ سوزانم ولی پروانه را گم کرده ام
جایگاه اصلی من میخانه های شهر بود
من در این میخانه ها پیمانه را گم کرده ام
سر به روی شانه هایت می نهادم تا سحر
باز کن آغوشِ خود ، شانه را گم کرده ام
من در این صحرایِ نا آرام ، بی مجنونِ خود
آرزوهایِ دلِ دیوانه ام را گم کرده ام
مرغک بی آشیانم ، می نشینم در حَرَم
ترس از صیاد دارم لانه را گم کرده ام
خواستم برگردم از راهی که بیجا رفته ام
یک نشانی هم ندارم ، خانه را گم کرده ام
شاهبازِ عشق بودم در وَرایِ آسمان
چند روزی هست آب و دانه را گم کرده ام
شمعِ سوزانم ولی پروانه را گم کرده ام
جایگاه اصلی من میخانه های شهر بود
من در این میخانه ها پیمانه را گم کرده ام
سر به روی شانه هایت می نهادم تا سحر
باز کن آغوشِ خود ، شانه را گم کرده ام
من در این صحرایِ نا آرام ، بی مجنونِ خود
آرزوهایِ دلِ دیوانه ام را گم کرده ام
مرغک بی آشیانم ، می نشینم در حَرَم
ترس از صیاد دارم لانه را گم کرده ام
خواستم برگردم از راهی که بیجا رفته ام
یک نشانی هم ندارم ، خانه را گم کرده ام
شاهبازِ عشق بودم در وَرایِ آسمان
چند روزی هست آب و دانه را گم کرده ام
۲۸.۵k
۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.