چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part²⁴
با حس اینکه پوست سرش داره کنده میشه وحشت زده چشم باز کرد.
انقد گیج و منگ بود که نمیدونست اینی که الان بالای سرش داره جیغ جیغ میکنه کیه و چرا توی موهاش چنگ زده و داره میکشش!
سعی کرد دستای اون شخص و از موهاش فاصله بده که اون محکمتر کشید و داد زد: پسره علافففف! به جای اینکه کارای خونه رو انجام بدی خوابیدی؟ بلند شو پسره هرزه دست و پا چلفتی.
جیغ محکمی کشید تا کسی به کمکش بیاد. اشکاش دونه دونه پایین میریختن و با تمام توانش سعی داشت دست اون پیرزن کور عوضی رو از سرش جدا کنه. احساس میکرد تمام موهاش دارن کنده میشن.
زنیکه روانی این اول صبحی چیکار داشت آخه؟
سولهی جیغ کشید: ولش کنننن ماماننننننن!
و بعد دستای زن رو از موهاش جدا کرد.
جونگ سو: برو کنار سولهی تا نکشتمت! این پسره آشغال نمیدونه ما مهمون داریم دراز به دراز خوابیده عرضه هیچ کاری رو ندا...
سولهی: بسههععع ماماننننننن! تمومشش کنننن! قرصاتو نخوردی نع؟ وینااا..وینااا بیا خانم بزرگ ببر اتاقشون زوددد.
جونگ سو:ولمم کننن دختره نکبت! جونگکوک خیلی سیلطه بارت آورده تو روی من حرف میزنی؟
سولهی از شدت اعصبانیت دستاشو مشت کرده بود و صورتش قرمز شده بود.
با احساس نفس تنگی به قفسه سینه اش چنگ زد.
رایحه بلوبری و تنباکو کل اتاق و گرفته بود و این واسه امگا اصلا خوب نبود.
سولهی با نگرانی جلوی پاش که روی لبه تخت نشسته بود زانو زد و گفت: خوبی جیمین؟
پسرک آروم سر تکون داد و از اسپری اش کمی توی دهنش زد.
سولهی: ببخشید بابت رفتارش..مشکل اعصاب داره و وقتی قرصاشو دیر میخوره اینطوری میشه..البته، اینم بگم که زن دوم بابا مانسو عه و مادر ناتنی کوک و هوسوکه، مگر نه به همچنین عفریته ایی نمیاد که دو تا پسر دست گل بزاد.
با حرف سولهی اروم خندید.
سولهی: حالا باید بلند شی و یه کاری انجام بدی تا اتیشت نزده. میدونم این اواخر خسته میشی ولی یه کوچولو تحمل کن خب؟ راستی، الان دیگه دوماهت شده و باید برای تعیین جنسیت بریم. منم باید برم خرید و ممکنه پیشت نباشم. مراقب خودتون باش.
اروم سر تکون داد: باشه.
...
عرق روی پیشونیشو پاک کرد و کش و قوصی به بدنش داد.
اتاق موسیقی رو خودش تنها تمیز کرده بود و الان درد شدیدی توی کمرش حس میکرد.
تق تق کفشایی، بهش نشون داد دوباره قراره روی نحسش رو ببینه.
جونگ سو: خوبه..خوبه. بیا دنبالم.
اروم دنبالش راه افتاد.
به حیاط رفتن و روبه روی بلندترین درخت وایسادن. چهارپایه آهنی بزرگی رو بغلش گذاشته بودن.
با شنیدن حرف آجوما، قلبش ایستاد: زود باش. این قیچی مخصوصه. برو اون بالا و شاخه های هرز درخت رو بکن. میخوام برای امشب همه چی مرتب باشه. زود.
با چشمای از حدقه بیرون زده بهش خیره شد. این الان جدی بود؟
دستای عرق کردشو به پشت لباسش مالید و نگاه لرزونش روی اون چهارپایه بلند رفت.
نه..نمیتونست..لعنتی از ارتفاع میترسید! درحد صگ! چطوری میتونست بره اون بالا؟ نفساش تند شده بود.
جونگ سو: هعی به چی نگاه میکنی؟ من صبر ندارم برو بالا ببینم.
آب دهنشو پر سر و صدا قورت داد.
فاک بهش مگه باغبون بود؟
دستاش که با سرمای فلز برخورد کرد هری دلش ریخت.
چشماشو محکم بست و تند تند اون پله هارو بالا رفت.
لرزش بدنش دوبرابر شده بود.
از اون بالا که پایین و نگاه میکرد مرگ و به چشماش میدید.
نفس عمیقی کشید"جیمین، تو میتونی، فایتینگ"
با لرزش مشهود دستاش قیچی رو دستش گرفت اروم شاخه های اضافه رو میبرید.
هر لحظه ترسش و داشت از اینکه بیفته پایین!
صدای تهیونگ مثل یه فرشته نجات سراغش اومد.
ته: اوه..م...مامان سو..این چه کاریهعه؟ چرا فرستادینش اون بالاااا؟ خطرناکههه!
جونگ سو: نترس این هیچیش نمیشه. خدمتکاره و باید کار کنه.
تمام التماساش رو توی چشماش ریخت و بهش زل زد.
با حس اینکه داره لق میزنه جیغ کشیدم." نه نه نه الهه ماه به دادم برس. "
دستاشو روی لباش گذاشت تا سکسکه اش قطع بشه. باید اروم میشد.
ته: مامان سو لطفا..لطفا بیارینش پایین..اگه بیفته..خطرناکه..اخه چرا باغبون نمیگیرید..
صدای غرشش تا بالا اومد: بسه دیگه. کارشو بلده و باید انجام بده. به تو هیچ ربطه نداره.
به کارش ادامه داد.
هوسوک با قیافه خسته اروم جلو اومد اما با دیدن پسرک این بالا انگار دوهزاریش افتاده باشه سریع سمت مادرش رفت.
هوسوک:مادر..این چه کاریه؟ یعنی باغبون نداریم حتما باید جیمین رو میاوردی؟
جونگ سو از کوره در رفت: خفه شو هوسوک! خودم خواستم حق دخالتم ندارید اصلا به شما چه؟ خدمتکاره و داره کارشو انجام میده.
هوسوک که اومد همه پته رو بریزه رو آب با سلقمه تهیونگ به پهلوش ساکت شد.
پارت بعد الان مینویسم میزارم🙂🫴🏻
بدبختی جیمین بمونه واسه پارت بعد😂😂
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part²⁴
با حس اینکه پوست سرش داره کنده میشه وحشت زده چشم باز کرد.
انقد گیج و منگ بود که نمیدونست اینی که الان بالای سرش داره جیغ جیغ میکنه کیه و چرا توی موهاش چنگ زده و داره میکشش!
سعی کرد دستای اون شخص و از موهاش فاصله بده که اون محکمتر کشید و داد زد: پسره علافففف! به جای اینکه کارای خونه رو انجام بدی خوابیدی؟ بلند شو پسره هرزه دست و پا چلفتی.
جیغ محکمی کشید تا کسی به کمکش بیاد. اشکاش دونه دونه پایین میریختن و با تمام توانش سعی داشت دست اون پیرزن کور عوضی رو از سرش جدا کنه. احساس میکرد تمام موهاش دارن کنده میشن.
زنیکه روانی این اول صبحی چیکار داشت آخه؟
سولهی جیغ کشید: ولش کنننن ماماننننننن!
و بعد دستای زن رو از موهاش جدا کرد.
جونگ سو: برو کنار سولهی تا نکشتمت! این پسره آشغال نمیدونه ما مهمون داریم دراز به دراز خوابیده عرضه هیچ کاری رو ندا...
سولهی: بسههععع ماماننننننن! تمومشش کنننن! قرصاتو نخوردی نع؟ وینااا..وینااا بیا خانم بزرگ ببر اتاقشون زوددد.
جونگ سو:ولمم کننن دختره نکبت! جونگکوک خیلی سیلطه بارت آورده تو روی من حرف میزنی؟
سولهی از شدت اعصبانیت دستاشو مشت کرده بود و صورتش قرمز شده بود.
با احساس نفس تنگی به قفسه سینه اش چنگ زد.
رایحه بلوبری و تنباکو کل اتاق و گرفته بود و این واسه امگا اصلا خوب نبود.
سولهی با نگرانی جلوی پاش که روی لبه تخت نشسته بود زانو زد و گفت: خوبی جیمین؟
پسرک آروم سر تکون داد و از اسپری اش کمی توی دهنش زد.
سولهی: ببخشید بابت رفتارش..مشکل اعصاب داره و وقتی قرصاشو دیر میخوره اینطوری میشه..البته، اینم بگم که زن دوم بابا مانسو عه و مادر ناتنی کوک و هوسوکه، مگر نه به همچنین عفریته ایی نمیاد که دو تا پسر دست گل بزاد.
با حرف سولهی اروم خندید.
سولهی: حالا باید بلند شی و یه کاری انجام بدی تا اتیشت نزده. میدونم این اواخر خسته میشی ولی یه کوچولو تحمل کن خب؟ راستی، الان دیگه دوماهت شده و باید برای تعیین جنسیت بریم. منم باید برم خرید و ممکنه پیشت نباشم. مراقب خودتون باش.
اروم سر تکون داد: باشه.
...
عرق روی پیشونیشو پاک کرد و کش و قوصی به بدنش داد.
اتاق موسیقی رو خودش تنها تمیز کرده بود و الان درد شدیدی توی کمرش حس میکرد.
تق تق کفشایی، بهش نشون داد دوباره قراره روی نحسش رو ببینه.
جونگ سو: خوبه..خوبه. بیا دنبالم.
اروم دنبالش راه افتاد.
به حیاط رفتن و روبه روی بلندترین درخت وایسادن. چهارپایه آهنی بزرگی رو بغلش گذاشته بودن.
با شنیدن حرف آجوما، قلبش ایستاد: زود باش. این قیچی مخصوصه. برو اون بالا و شاخه های هرز درخت رو بکن. میخوام برای امشب همه چی مرتب باشه. زود.
با چشمای از حدقه بیرون زده بهش خیره شد. این الان جدی بود؟
دستای عرق کردشو به پشت لباسش مالید و نگاه لرزونش روی اون چهارپایه بلند رفت.
نه..نمیتونست..لعنتی از ارتفاع میترسید! درحد صگ! چطوری میتونست بره اون بالا؟ نفساش تند شده بود.
جونگ سو: هعی به چی نگاه میکنی؟ من صبر ندارم برو بالا ببینم.
آب دهنشو پر سر و صدا قورت داد.
فاک بهش مگه باغبون بود؟
دستاش که با سرمای فلز برخورد کرد هری دلش ریخت.
چشماشو محکم بست و تند تند اون پله هارو بالا رفت.
لرزش بدنش دوبرابر شده بود.
از اون بالا که پایین و نگاه میکرد مرگ و به چشماش میدید.
نفس عمیقی کشید"جیمین، تو میتونی، فایتینگ"
با لرزش مشهود دستاش قیچی رو دستش گرفت اروم شاخه های اضافه رو میبرید.
هر لحظه ترسش و داشت از اینکه بیفته پایین!
صدای تهیونگ مثل یه فرشته نجات سراغش اومد.
ته: اوه..م...مامان سو..این چه کاریهعه؟ چرا فرستادینش اون بالاااا؟ خطرناکههه!
جونگ سو: نترس این هیچیش نمیشه. خدمتکاره و باید کار کنه.
تمام التماساش رو توی چشماش ریخت و بهش زل زد.
با حس اینکه داره لق میزنه جیغ کشیدم." نه نه نه الهه ماه به دادم برس. "
دستاشو روی لباش گذاشت تا سکسکه اش قطع بشه. باید اروم میشد.
ته: مامان سو لطفا..لطفا بیارینش پایین..اگه بیفته..خطرناکه..اخه چرا باغبون نمیگیرید..
صدای غرشش تا بالا اومد: بسه دیگه. کارشو بلده و باید انجام بده. به تو هیچ ربطه نداره.
به کارش ادامه داد.
هوسوک با قیافه خسته اروم جلو اومد اما با دیدن پسرک این بالا انگار دوهزاریش افتاده باشه سریع سمت مادرش رفت.
هوسوک:مادر..این چه کاریه؟ یعنی باغبون نداریم حتما باید جیمین رو میاوردی؟
جونگ سو از کوره در رفت: خفه شو هوسوک! خودم خواستم حق دخالتم ندارید اصلا به شما چه؟ خدمتکاره و داره کارشو انجام میده.
هوسوک که اومد همه پته رو بریزه رو آب با سلقمه تهیونگ به پهلوش ساکت شد.
پارت بعد الان مینویسم میزارم🙂🫴🏻
بدبختی جیمین بمونه واسه پارت بعد😂😂
۹.۰k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.