📝 بفرمایید آب
📝 بفرمایید آب
🔻دوستی برایم تعریف می کرد: هر سال عاشورا در روستایمان مراسم شبیه خوانی داریم. نقشها معمولا از پیش تعیین شده و همه میدانند مثلا کربلایی فلان که قد رشیدی دارد در نقش حضرت عباس ظاهر خواهد شد یا آقاسید در نقش حضرت سیدالشهداء یا شمرخوان فلانی ست.
🔸اما هرسال در پیدا کردن شخصی که یک نقش را بپذیرد مشکل داریم و کسی حاضر نیست آن را قبول کند. گاهی از شهر کسی می آوردیم و گاهی مستأصل نقش را حذف میکردیم، و آن نقش «میرآب» بود. شخصی که قرار بود بر شریعه موکل باشد و راه بر حضرت عباس ببندد تا نتواند آب را به خیمه ها برساند.
🔹میگفت: سالی باز ایام محرم نزدیک شده بود و کسی نبود که نقش میرآب را قبول کند که کدخدا ترفندی بکار بست. به یکی از اهالی روستا که از او طلبکار بود پیشنهاد داد که در صورت قبول نقش میرآب از طلبش صرف نظر خواهد کرد، و آن شخص بلاخره با هزار تردید پذیرفت.
🔸روز عاشورا فرا رسید و شبیه خوانی آغاز شد، حر توبه کرد، مسلم و حبیب شهید شدند، علی اکبر به میدان رفت و.. تا بلاخره نوبت به صحنهی رویارویی حضرت عباس با میرآب رسید. علمدار مقابل میرآب ایستاد و رجزهایش را خواند و گفت برای طلب آب آمده، آنگاه خطاب به میرآب سوال کرد: آیا میخواهی مانع از بردن آب شوی؟
🔹میرآب باید میگفت آری تا جنگ در بگیرد اما او که میرآب نبود، روستایی بود ساده دل با قلبی مملو از عشق حضرت عباس..، ناگاه میرآب با گریه و زاری بر قدم حضرت ابالفضل افتاد: « آقا من غلط بکنم آقا من.. همهی این آب برای شماست، من نوکر غلامان شمایم، بفرمایید این آب...»
🔸و چه حکایتی دارد این آب که چون بر سقا میبستند اشک میریختیم و اینبار که بر وی گشودند خون گریستیم..
🔻دوستی برایم تعریف می کرد: هر سال عاشورا در روستایمان مراسم شبیه خوانی داریم. نقشها معمولا از پیش تعیین شده و همه میدانند مثلا کربلایی فلان که قد رشیدی دارد در نقش حضرت عباس ظاهر خواهد شد یا آقاسید در نقش حضرت سیدالشهداء یا شمرخوان فلانی ست.
🔸اما هرسال در پیدا کردن شخصی که یک نقش را بپذیرد مشکل داریم و کسی حاضر نیست آن را قبول کند. گاهی از شهر کسی می آوردیم و گاهی مستأصل نقش را حذف میکردیم، و آن نقش «میرآب» بود. شخصی که قرار بود بر شریعه موکل باشد و راه بر حضرت عباس ببندد تا نتواند آب را به خیمه ها برساند.
🔹میگفت: سالی باز ایام محرم نزدیک شده بود و کسی نبود که نقش میرآب را قبول کند که کدخدا ترفندی بکار بست. به یکی از اهالی روستا که از او طلبکار بود پیشنهاد داد که در صورت قبول نقش میرآب از طلبش صرف نظر خواهد کرد، و آن شخص بلاخره با هزار تردید پذیرفت.
🔸روز عاشورا فرا رسید و شبیه خوانی آغاز شد، حر توبه کرد، مسلم و حبیب شهید شدند، علی اکبر به میدان رفت و.. تا بلاخره نوبت به صحنهی رویارویی حضرت عباس با میرآب رسید. علمدار مقابل میرآب ایستاد و رجزهایش را خواند و گفت برای طلب آب آمده، آنگاه خطاب به میرآب سوال کرد: آیا میخواهی مانع از بردن آب شوی؟
🔹میرآب باید میگفت آری تا جنگ در بگیرد اما او که میرآب نبود، روستایی بود ساده دل با قلبی مملو از عشق حضرت عباس..، ناگاه میرآب با گریه و زاری بر قدم حضرت ابالفضل افتاد: « آقا من غلط بکنم آقا من.. همهی این آب برای شماست، من نوکر غلامان شمایم، بفرمایید این آب...»
🔸و چه حکایتی دارد این آب که چون بر سقا میبستند اشک میریختیم و اینبار که بر وی گشودند خون گریستیم..
۶.۸k
۱۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.