رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم

رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم
آشنای تو دلم بود و به دست تو سپردم

اشک دامان مرا گیرد و در پای من افتد
که دل خون شده را هم ز چه همراه نبردم

شرمم از آینهٔ روی تو می‌آید اگر نه
آتش آه به دل هست نگویی که فسردم

تو چو پروانه‌ام آتش بزن ای شمع و بسوزان
من بی دل نتوانم که به گرد تو نگردم

می‌برندت دگران دست به دست ای گل رعنا
حیف من بلبل خوش خوان که همه خار تو خوردم

تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرم
غزلم قصهٔ در دست که پروردهٔ دردم

خون من ریخت به افسونگری و قاتل جان شد
سایه آن را که طبیب دل بیمار شمردم...🌸💞🌸

#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

یک غزل دارد لبم جنس تن توباد میرقصد در آن پیراهن توهر کجا پی...

نڪند پاک شود خاطرم از خاطر تو مهر باطل بخورد نغمه و ساز من و...

آغـــوشِ بـهــارت زده آتـش بغَلـم راعطر  نفست مست کند چون غز...

[ نوشته بود کسایی که تو سرنوشتِ هم باشن، به همدیگه برمیگردن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط