جوانی از بیکاری رفت باغ وحش پرسیداستخدام دارید

جوانی از بیکاری رفت باغ وحش پرسید:استخدام دارید؟
یارو گفت مدرک چی داری؟
گفت لیسانس!
یارو گفت یه کاری برات دارم ، حقوقشم خوبه پسره قبول کرد.
یارو گفت : ما اینجا میمون نداریم میتونی بری توی پوست میمون تو قفس تا میمون برامون بیاد !
چند روزی گذشت یه روز جمعه که شلوغ شده بود، پسره توی قفس پشتک وارو میزد از میله ها بالا پائین میرفت یهو جوگیر شد زیادی رفت بالا از اون طرف افتاد تو قفس شیره!
داد زد کمکککککککک... شیره گرفتش و دستشو گذاشت رو دهنشو گفت:



آبروریزی نکن میمون، منم ممد هم دانشگاهیت، ارشد می خوندم.

وطنم پاره ی تن
یه پیج متفاوت حتمی سر بزنید
حتی لایک نکن اگه دوست نداشتی...از دیدن شما خشحال میشیم...
دیدگاه ها (۷)

تو لب گشودی و من محو یک سلام شدمو بی مقدمه درگیر این درام شد...

روزی عشق، صبر و گذشت گرد هم آمده بودند. هر کدام شروع کردند ا...

هه هه !!!چرا میخندی!!ﺑﻪ ﺗﻮﻣﯿﺨﻨﺪﻡ ﯾﺎﺩﺗﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺗﻮﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩ...

()تقدیم به دخترای دل شکستهrمبارک باشه!!آرایشگر اولین قیچی رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط