فیک از هانما داریمم
فیک از هانما داریمم
ژانرش:هنتای
اگه دوست ندارین نخونین
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(از زبون ا.ت)
حس میکردم یکی بهم خیره شده ولی سعی میکردم اهمیت ندم لیوان تو دستمو محکمتر گرفتم و به لبم نزدیک کردم و کمی از ودکائه توی لیوانم نوشیدم چرا از نگاه کردن من خسته نمیشد؟
همینطور توی فکر بودم که دستی شونمو لمس کرد
؟؟؟:اوم....بنظرم این بار با این همه مرد برای دختری مثل تو چندان خوب نیس نه؟
بهش با ترس نگاهی کردم قدش خیلی بلند بود موهاش مشکی و طلایی بود و با چشمای زردش بهم خیره شده بود
ا.ت:م...من خب....
؟؟؟:بیخیال میخوای باهم بنوشیم؟
ا.ت:خو...خوشحال میشم
اون مرد اومد و روی صندلی کنار من نشست
؟؟؟:اسم من هانمائه
ا.ت:منم ا.ت ئم خو..خوشبختم
هانما لبخندی زد و با دستش گونمو ناز کرد
هانما:اسم قشنگیه
منم با لبخند جوابشو دادم داشتیم باهم حرف میزدیم که هانما ۲ تا بطری شامپاین سفارش داد تا برامون بیارن
هانما:خب ا.ت_چان نظرت چیه یکم خوشبگذ__
حرفش با صحبت مرده دیگه ای قطع شد
؟؟؟:اومم..عجب دختر شیرینی بنظرت زیرخواب چند نفر تا حالا شده؟
؟؟؟²:نمیدونم فک کنم از ۵ نفر به بالا
و بعدم جفتشون خندیدن
یکمی اعصبانی شدم از روی صندلیم پاشدم و به سمتشون رفتم
ا.ت:من زیرخواب چند نفر شدم؟ اوه فک کنم عقلتون خیلی کمه که نمیدونین من مثل شماها خراب نیستم احمقا
اون دوتا خیلی بدنای گنده ای داشتن یکیشون از پشت میز بلند شد و اومد سمت من منم چند قدم رفتم عقب تا خوردم به دیوار اون مرد منو بین خودشو دیوار قفل کردو بهم گف
؟؟؟:اوم وقتی زیرم بودی میفهمی کی خرابه کوچولو
ترسیده بودم اشکام بی اختیار شروع به ریختن کردن
ا.ت:و...ولم کن
داشتم تقلا برای فرار میکردم که هانما اومد
هانما:اوه...مشکل چیه؟
؟؟؟:به تو ربطی نداره برو گمشو اونور سرت تو کار خودت باشه
هانما:اوهوم ولی اون دختری که الان گرفتیش با منه:)
مرد نگاهی بهم کرد و تچی زیر لب گفتو رفت
؟؟؟:خوبه از خیرت میگذرم
سریع رفتم پشت هانما قایم شدم و از پشت دستشو محکم گرفتم
ا.ت:م..ممنونم
هانما:قابلی نداشت ولی همه میدونن که...من کاریو مفتی انجام نمیدم پس باید برام جبرانش کنی
ا.ت:با..باشه چجوری جبرانش کنم؟
هانما یه کلید از توی جیبش در آورد و گفت
هانما:همراهم بیا بطری های شامپاین هم بردار
باهاش رفتم رفتیم طبقه ی بالای بار جای اتاقای VIP در یکی از اتاقا رو باز کرد شبیه یک لاو هتل بود
(Love Hotel)
البته یکم کوچیکتر
داشتم به اتاق نگاهی میکردم که دستاشو دور کمرم حلقه کرد و سرشو گذاشت روی شونم
هانما:بیبی میخوام با بدنت برام جبران کنی:)
اشاره ای به تخت کرد که....
~~~~~~~~~
ادامه دارد....
ژانرش:هنتای
اگه دوست ندارین نخونین
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(از زبون ا.ت)
حس میکردم یکی بهم خیره شده ولی سعی میکردم اهمیت ندم لیوان تو دستمو محکمتر گرفتم و به لبم نزدیک کردم و کمی از ودکائه توی لیوانم نوشیدم چرا از نگاه کردن من خسته نمیشد؟
همینطور توی فکر بودم که دستی شونمو لمس کرد
؟؟؟:اوم....بنظرم این بار با این همه مرد برای دختری مثل تو چندان خوب نیس نه؟
بهش با ترس نگاهی کردم قدش خیلی بلند بود موهاش مشکی و طلایی بود و با چشمای زردش بهم خیره شده بود
ا.ت:م...من خب....
؟؟؟:بیخیال میخوای باهم بنوشیم؟
ا.ت:خو...خوشحال میشم
اون مرد اومد و روی صندلی کنار من نشست
؟؟؟:اسم من هانمائه
ا.ت:منم ا.ت ئم خو..خوشبختم
هانما لبخندی زد و با دستش گونمو ناز کرد
هانما:اسم قشنگیه
منم با لبخند جوابشو دادم داشتیم باهم حرف میزدیم که هانما ۲ تا بطری شامپاین سفارش داد تا برامون بیارن
هانما:خب ا.ت_چان نظرت چیه یکم خوشبگذ__
حرفش با صحبت مرده دیگه ای قطع شد
؟؟؟:اومم..عجب دختر شیرینی بنظرت زیرخواب چند نفر تا حالا شده؟
؟؟؟²:نمیدونم فک کنم از ۵ نفر به بالا
و بعدم جفتشون خندیدن
یکمی اعصبانی شدم از روی صندلیم پاشدم و به سمتشون رفتم
ا.ت:من زیرخواب چند نفر شدم؟ اوه فک کنم عقلتون خیلی کمه که نمیدونین من مثل شماها خراب نیستم احمقا
اون دوتا خیلی بدنای گنده ای داشتن یکیشون از پشت میز بلند شد و اومد سمت من منم چند قدم رفتم عقب تا خوردم به دیوار اون مرد منو بین خودشو دیوار قفل کردو بهم گف
؟؟؟:اوم وقتی زیرم بودی میفهمی کی خرابه کوچولو
ترسیده بودم اشکام بی اختیار شروع به ریختن کردن
ا.ت:و...ولم کن
داشتم تقلا برای فرار میکردم که هانما اومد
هانما:اوه...مشکل چیه؟
؟؟؟:به تو ربطی نداره برو گمشو اونور سرت تو کار خودت باشه
هانما:اوهوم ولی اون دختری که الان گرفتیش با منه:)
مرد نگاهی بهم کرد و تچی زیر لب گفتو رفت
؟؟؟:خوبه از خیرت میگذرم
سریع رفتم پشت هانما قایم شدم و از پشت دستشو محکم گرفتم
ا.ت:م..ممنونم
هانما:قابلی نداشت ولی همه میدونن که...من کاریو مفتی انجام نمیدم پس باید برام جبرانش کنی
ا.ت:با..باشه چجوری جبرانش کنم؟
هانما یه کلید از توی جیبش در آورد و گفت
هانما:همراهم بیا بطری های شامپاین هم بردار
باهاش رفتم رفتیم طبقه ی بالای بار جای اتاقای VIP در یکی از اتاقا رو باز کرد شبیه یک لاو هتل بود
(Love Hotel)
البته یکم کوچیکتر
داشتم به اتاق نگاهی میکردم که دستاشو دور کمرم حلقه کرد و سرشو گذاشت روی شونم
هانما:بیبی میخوام با بدنت برام جبران کنی:)
اشاره ای به تخت کرد که....
~~~~~~~~~
ادامه دارد....
۶.۵k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.