شوهر دو روزه. پارت۷۸
دستم رو روی قلبش گذاشتم...
وایس...
وایسا ببینم...قلبش داره میتپه!!!
نه....اشتباه میکنم....نمیزنه....چرااا الان یکی زد!
تهیونگ: جونـ... جونگکوک....دستتو بزار روی قلب ا. ت....
جونگکوک اروم دستش رو گذاست رو قلب ا. ت
بعد سریع رو به من کرد: قلبش خیلی ضعیف میزنه!!! یعنی هنوز نمرده!!!
...
دیگه نفهمیدم چیشد...نفهمیدم چجوری از اون ناکجا اباد خودمو رسوندم به بیمارستان!
سه ماه بعد...
مکان: بیمارستان
بیو تهیونگ
با دیدن دکتر بدنم لرزید ولی سریع جلو رفتم
تهیونگ: اقای دکتر...؟؟؟
دکتر: بازم شمایین؟؟
سرمو انداختم پایین: اره...
دکتر: اقای محترم، سه ماهه که هرروز دارین میاین و ازم میپرسید...وضعیتش هیچ تقییری نکرده! از من میشنوی بهش امید نداشته باش!
نگران؟ عادتمه! ولی برای این حرفش...بازم عادتمه! هرروز داره اینو بهم میگه...
یهو صدای زنی از ته راهرو بلند شد: دخترممممم....دختره قشنگممم....دختر یکی یدونممممم😭😭😭😭
نگاه همه چرخید سمت اون زن...قیافش یکم اشنا بود...ولی نه! تا به حال ندیده بودمش.
زن دوان دوان به اتاق ا. ت نژدیک تر شد...
وایس...
وایسا ببینم...قلبش داره میتپه!!!
نه....اشتباه میکنم....نمیزنه....چرااا الان یکی زد!
تهیونگ: جونـ... جونگکوک....دستتو بزار روی قلب ا. ت....
جونگکوک اروم دستش رو گذاست رو قلب ا. ت
بعد سریع رو به من کرد: قلبش خیلی ضعیف میزنه!!! یعنی هنوز نمرده!!!
...
دیگه نفهمیدم چیشد...نفهمیدم چجوری از اون ناکجا اباد خودمو رسوندم به بیمارستان!
سه ماه بعد...
مکان: بیمارستان
بیو تهیونگ
با دیدن دکتر بدنم لرزید ولی سریع جلو رفتم
تهیونگ: اقای دکتر...؟؟؟
دکتر: بازم شمایین؟؟
سرمو انداختم پایین: اره...
دکتر: اقای محترم، سه ماهه که هرروز دارین میاین و ازم میپرسید...وضعیتش هیچ تقییری نکرده! از من میشنوی بهش امید نداشته باش!
نگران؟ عادتمه! ولی برای این حرفش...بازم عادتمه! هرروز داره اینو بهم میگه...
یهو صدای زنی از ته راهرو بلند شد: دخترممممم....دختره قشنگممم....دختر یکی یدونممممم😭😭😭😭
نگاه همه چرخید سمت اون زن...قیافش یکم اشنا بود...ولی نه! تا به حال ندیده بودمش.
زن دوان دوان به اتاق ا. ت نژدیک تر شد...
- ۹.۹k
- ۱۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط