در جست و جوی حقیقت(پارت 11-1)

انچه گذشت:
زمان حال: ادامه داستان:
نقشه حالت عجیبی داشت مثل بقیه نقشه های چاپی نبود بلکه گویا مانندی خونی خشک شده روی برگه ی کاهی بود و گوشه کنارش پر از پارگی های کوچک بود.
شدو که داشت با چشم هاش نقشه رو اسکن می کرد ولی انگار یچیزی درست نبود: انگار کودکی 6 یا 7 ساله که تازه الفبا رو یاد گرفته و با دستخط لرزان نوشته بود:مامان کمک . سربازی که کنار شدو ایستاده بود دختری 21 ساله به اسم سارا بود کمی بود گوش شدو نزدیک شد و زمزمه کرد: دست خط بچه با مداد شمعی زیر نقشه ... داره یک چیزی رو مخفی می کنه . درسته؟ شدو به ارامی نقشه رو تا کرد و گفت: حست درسته .
شدو دستش رو به نشانه ی حرکت تکان داد و همه پشت سر او به راه افتادند.
صدای شرد شدو میان قدم ها طنین انداز شد: برای زیرزمین میریم پایین ترین طبقه و احتمالا باید دنبال در یا یه همچین چیزی باشیم.
طولی نکشید که همه ی سرباز ها در اولین طبقه بودند. بوی باروت تفنگ ها فضا رو پر کرده بود و سرامیک های سفید جوری برق می زدند که انعکاس خودت را می توانستی ببینی . همه جلوی دربی آهنی ای زنگ زده بودند که چراغ بالای در گویا سالهاست که سوخته است. شدو جلوی همه و پشت به در می ایستد و چراغ قوه اش را بالا می آور و با صدای بلند و سردی می گوید: چراغ قوه هاتون رو چک کنید ببینید روشن میشه یا نه؟ همه از کمربند ها ی مجهز که دور کمرشون بسته شده بود چراغ قوه رو بیرون میارن و تست می کنند. ولی... همه به جز یکی.
شدو با چهره ای سرد رو به سارا می کند و همین کافی بود تا سارا صحبت کند/م قربان درواقع .. امروز امروز اولین روز ماموریتمه و نمی دونستم نیاز میشه متاسفم . شدو با قدم های سنگین نزدیک می شود و رو به روی او می ایستد و سارا چشم هایش را می بند و منتظر اخراج است که شدو چراغ قوه رو روشن و خاموش میکنه و با همون لحن سرد ادامه میده: متوجه شدی چطور کار میکنه . ازین به بعد این مال توئه من یک زاپاس دارم.
سارا با دستانی لرزان چراغ قوه رو قبول میکنه و گویا دنیا را به او داده اند. شدو رو به جمعیت و با صدای هشدار دهنده ای می گوید: احتمالا کسی اونجا باشه پس از تفنگ های برقی تون استفاده کنید . مفهوم شد؟
در با صدای قژ بلندی باز می شود و نسیم گرمی صورت همه را نوازش می کند. تونل کاملا سیاه است و لوله های آب و فاضلاب بالای تونل و چسبیده به سقف دیده می شد و گرد و خاک همه جارا پوشانده بود. شدو با دستش علامت میدهد و مانند لوکوموتبران اول می رود و بقیه پشت او به راه می افتند . هر کس با هر چیزی که توانسته بود جلوی دماغ یا دهنش را پوشانده بود تا گرد و خاک وارد بدنش نشود و با سرفه کردن کسی یا چیزی رو فعال کنند .
کمی که جلو تر رفتند تونل باریکتر و کوتاه تر شد و به جز صدای نفس های سنگین صدای دیگه ای نمی اومد ولی ناگهان صدای سارا سکوت را شکست: (با فریاد) رییس اینجا بمب گزاری شده.
شدو به سقف نگاه کرد و دیدن اون صحنه کافی بود تا برای چند لحظه نفسش بند بیاید. هر 20 سانتی متر یک بمب وصل شده بود دقیقا از اول تونل تا ناکجا آباد ولی به جرعت میشد گفت از بس سیم ها مثل مار های موضی دور هم پیچ خورده بودند که سقف تونل دیده نمی شد.
شدو سریع بی سیم رو از کمربندش جدا کرد و به بالا بی سیم زد . در لحنش موجی از استرس و شوک شنیده می شد: از شدو به سیلور .. همین الان تخلیه کنید سریع . شدو هنوز حرف هایی برای گفتن پشت بی سیم داشت ولی صدایی مانعش شد...

نویسنده: پارت 11-2 شاهد حضور ایوان و .. یک قتل عام..؟
یاح یاح از پارت بعدی قتل ها شذوع میشه:) دوستون دارم بای
*گفتم امشب پارت بدم ولی تا اینجا نوشتم و باید روی ظهورش بشینم عین چی کار کنم تا گاد بشه ... پارت بعدی به زودی . شاید فردا:)
نظر تا اینجا؟
دیدگاه ها (۴۶)

در جست و جوی حقیقت (پارت 11-2)

وقتی یک فصل رو برای امتحان نمی خونی:

در جست و جوی حقیقت (پارت 10)

همه ی شدو فن ها وقتی.....

قلب سیاه نشان سرخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط