قسمت هفتم تحت تعقیب

( قسمت هفتم: تحت تعقیب )
.
وارد حرم که شدم صدای اذان بلند شد ... صفوف نماز یکی پس از دیگری تشکیل می شد ... یه عده هم بیخیال از کنار صف ها رد می شدند ... بی توجهی به نماز در ایران برام چیز تازه ای نبود ... .
نماز رو خوندم و راه افتادم ... چشمم به یه صف طولانی داخل حرم افتاد ... رفتم جلو و سوال کردم ... غذای حضرت بود ... آخرین غذایی که خورده بودم، صبحانه ای بود که در خوابگاه به طلبه ها داده بودند ... .
نه پولی برای غذا داشتم، نه غرورم اجازه می داد دستم رو جلوی شیعه ها دراز بکنم ... اون هم اینکه غذای امام شیعه ها رو بخورم ... .
چند قدمی از خادم دور نشده بودم که یه جوان بی سیم دار، دنبالم دوید ... دستش رو که گذاشت روی شونه ام، نفسم برید ... پرسید: ایرانی هستید؟ ... رنگم چنان پرید که گچ، اون طوری سفید نیست ... زبانم هم کلا حرکت نمی کرد ... .
مشخص بود از حالتم تعجب کرده ... با پاسپورت، بدون فیش غذا میدن ... اینو گفت و رفت ... .
چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام ... از وحشت، با سرعت هر چه تمام تر از حرم خارج شدم ... .
.

توی راه حوزه، حسابی خودم رو سرزنش می کردم که نزدیک بود خودت رو لو بدی ... اگر بهت شک می کرد چی؟ ... شاید اصلا بهت شک کرده بود ... شاید الان هم تحت تعقیب باشی و ...
.


#شیعه
#ره_یافته
#تازه_مسلمان
دیدگاه ها (۱۰)

.همیشه فکر می کردم #پری_ های دریایی زن هستن ولی این روزها فه...

(قسمت هشتم: خدایا! نجاتم بده).وقتی رسیدم به حوزه سوم، چند سا...

(قسمت ششم: غریب و تنها در مشهد). بعد از رسیدن به مشهد، طبق ا...

( قسمت پنجم: سرنوشت نامعلوم ).دفتری را که محاسن شیعیان و مرد...

part14🦋‌ //چند ساعت بعدنامجون«با سنگینی روی پلکام بیدار شدم...

بخاطر داشتم به خودم اسیب میزدم ..‌دستم می‌لرزید چون مغزم دیگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط