(سناریو)
(سناریو)
♡وقتی حامله ای و اونا بهت خیانت میکنن♡
نامجون:ات م من (خفه شو منو باش این همه مدت بچه رو نگه داشتم که یه خانواده بسازم نه اینکه شوهرمو بغل یه زن دیگ بیبنم ( در حال جم کردن وسایل) (به نامجون گفتم این رها وحشیها حرف گوش نکرد)
جین:ات ات لطفا گوش کن اون هرزه خودشو چسبونده بود به من (اما اگه منو و این بچه رو دوست داشتی تو ام با اون هرزه کونی فلا فلان شده (اسغفرالله ) اصن حرف نمیزندی با این کارت نشون دادی که خیلی برات بی ارزش بودم
جیهوپ:سانشاینم گوش کن لطفا ات داره میره دستشو میگیره و کلی گریه میکنه میگه بخدا اون خودشو بهم چسبونده
شوگا:ات وایسا حالت بد میشه آروم باش ات: چطوری آروم باشم یکی دیگه رو بیارم تو زندگیم که کلا شرمندش باشم شوگا:ات
به من دست نزنننننن(داد)
جیمین:ات داره میره بچه رو سقط کنه ات ات لطفا وایسا (با بغض) ات چون ۲ هفته به زایمانش مونده بود یهو حالش بد میشه و جیمین میبرش دکتر
تهیونگ:ات نکن نمیزارم مت با هزارتا آرزو میخوام پدر شم ( ات:اما منم با هزارتا ببختی تا الان تو شکمم نکش داشتم که آخرش باباش با یکی دیگ باشه (در حال رفتن برای سقط بچه)تهیونگ وسط راه یهو دست اتو میگیره و برمیگردونش و لب میگیره باهاش اتم فقط گریه میکنه
جنگکوک:میخوای دختره رو بکشم چرا بکشیش باید الان تو بغلت باشه منو باش با هزارتا آرزو دلم میخواست بچه دار بشم بزرگش کنم راه رفتنشو بیبنم اما ریدی به همه چی آ آیییی(جنگکوک:ات ات خوبی به من دست نزنننن(داد)
اهمیت نمیده و ات و با گریه بغل میکنه میبره
جنگکوک:اگه چیزیت بشه خودمو میکشتم
میدونم بد مینوسم
بد نوشتم؟؟؟
♡وقتی حامله ای و اونا بهت خیانت میکنن♡
نامجون:ات م من (خفه شو منو باش این همه مدت بچه رو نگه داشتم که یه خانواده بسازم نه اینکه شوهرمو بغل یه زن دیگ بیبنم ( در حال جم کردن وسایل) (به نامجون گفتم این رها وحشیها حرف گوش نکرد)
جین:ات ات لطفا گوش کن اون هرزه خودشو چسبونده بود به من (اما اگه منو و این بچه رو دوست داشتی تو ام با اون هرزه کونی فلا فلان شده (اسغفرالله ) اصن حرف نمیزندی با این کارت نشون دادی که خیلی برات بی ارزش بودم
جیهوپ:سانشاینم گوش کن لطفا ات داره میره دستشو میگیره و کلی گریه میکنه میگه بخدا اون خودشو بهم چسبونده
شوگا:ات وایسا حالت بد میشه آروم باش ات: چطوری آروم باشم یکی دیگه رو بیارم تو زندگیم که کلا شرمندش باشم شوگا:ات
به من دست نزنننننن(داد)
جیمین:ات داره میره بچه رو سقط کنه ات ات لطفا وایسا (با بغض) ات چون ۲ هفته به زایمانش مونده بود یهو حالش بد میشه و جیمین میبرش دکتر
تهیونگ:ات نکن نمیزارم مت با هزارتا آرزو میخوام پدر شم ( ات:اما منم با هزارتا ببختی تا الان تو شکمم نکش داشتم که آخرش باباش با یکی دیگ باشه (در حال رفتن برای سقط بچه)تهیونگ وسط راه یهو دست اتو میگیره و برمیگردونش و لب میگیره باهاش اتم فقط گریه میکنه
جنگکوک:میخوای دختره رو بکشم چرا بکشیش باید الان تو بغلت باشه منو باش با هزارتا آرزو دلم میخواست بچه دار بشم بزرگش کنم راه رفتنشو بیبنم اما ریدی به همه چی آ آیییی(جنگکوک:ات ات خوبی به من دست نزنننن(داد)
اهمیت نمیده و ات و با گریه بغل میکنه میبره
جنگکوک:اگه چیزیت بشه خودمو میکشتم
میدونم بد مینوسم
بد نوشتم؟؟؟
۸.۹k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.