پارت صد پنجاه چهار غریبه آشنا
#پارت_صد_پنجاه_چهار #غریبه_آشنا
یک ساعت گذشته بود که خبر رفت رو سایت اس ام "اوه سهون ، دوکیونگسو وبیون بکهیون رپر و وکال های اکسو درحالت تعویق قرار گرفته اند و تا زمانی که به آنها اجازه داده نشده از هرگونه فعالیتی محروم اند"
سوهو:بچه ها بیاید خبرتون رفت رو سایت اس ام
ئونسو:اوپا مطمئنی کارتون درسته تمام وجودمو ترس گرفته
سوهو:یه ریسکه
ئونسو:مگه کریس و تائو و لوهان رو کسی اعتراض نکرد ولی اونا رو بیرون کردن
سوهو:اون موقه خودمون هم میدونیم تعداد فن ها کمتر بود خیلی از فعالیتمون نگذشته بود اونا ماجراشون فرق میکرد به هر حال اما الان با همون تفکر و ترسی که چند سال قبل اون چهار نفر رو اخراج کردن بنظرم ساکت نمیشینن
بکهیون
نشسته بودم لبه تخت سرمو گرفتم تو دستام،سرم به شدت درد میکرد،باورمنمیشد این منبودمکه اینکارو کردم،ولی بازمئونسو برامبا ارزش تر از همه چی بود
ئونسو:بکهیون
سرمو بلند کردمدیدم ایستاده جلو در
+چرا نمیای داخل؟بیا بیا بشین اینجا کنارم
اومد نشست کنارم
+خب خانمکوچولوی من چرا قیافش آویزونه
-بکهیون چرا اینکارو کردی
+کدومکار رو
-همین دیگه همینکه رفتی پیش مدیر الانم تعویق شدی
+قرارمون همین بود، اینطوره یا نه عزیزم؟
-همینطوره ولی آخه بکهیون
بغض کرد
-تو چیزی رو که دوست داری رو ممکنه از دست بدی اون شغلته اونمنبع درامدته اون همه طرفدار اون همه مشهور و معروف بودن من نمیخوامنمیخوام بخاطر من اینطوری بشه بکهیون خواهش میکنم برو بگو پشیمون شدی باشه
+من هرچقد هم شغلمو این مشهور بودنو طرفدارام رو دوست داشته باشم بیشتر از تو دوستشون ندارم ازکاری همکه کردم مطمئنم حاضرم تمام زندگیمو بدم که تو رو واسه همیشه کنار خودم داشته باشم
-اخه بکهیون
+هیسس بهش فکر نکن ته تهش اخراج میشم میریم یه خونه خوشگل میخریم یه زندگی قشنگ و جدید رو کنار هم شروع میکنیم...هوم؟
سرشو انداخت پایین که اشکاشو نبینم بغلش کردم سرشو گذاشتم رو شونه ام
+عزیزم آروم باش درست میشه همه چی درست میشه
سهون
همراه کیونگسو رفتیم خونه تانیا با این وضعیتی که پیش اومده بود نمیشد بیان خوابگاه،زنگ زدیمدر رو باز کردن رفتیم داخل،همین که رسیدم زینب دویید اومد لبخند اومد رو لبام خم شدم گونشو بوسیدم
+عزیز من چطوره؟
-خوبم
کیونگسو نشسته بود پیش لیلا داشتن حرف میزدن
-بیا بریم توحیاط
+سردت نمیشه؟
-نه هوای خوبیه
+بریم
اومدیم بیرون نشستیم رو صندلی چوبیه گوشه حیاط،دستشو از رو پاش برداشتمو گرفتم پشت دستشو بوسیدم و گذاشتم رو پای خودم...
-سهون من خبر رو خوندم
+خب
-ناراحت نیستی؟
+نه
-سهون مطمئنی
+اره
+اما آخه
#رمان #اکسو #اکسوال #exo #exo_l
یک ساعت گذشته بود که خبر رفت رو سایت اس ام "اوه سهون ، دوکیونگسو وبیون بکهیون رپر و وکال های اکسو درحالت تعویق قرار گرفته اند و تا زمانی که به آنها اجازه داده نشده از هرگونه فعالیتی محروم اند"
سوهو:بچه ها بیاید خبرتون رفت رو سایت اس ام
ئونسو:اوپا مطمئنی کارتون درسته تمام وجودمو ترس گرفته
سوهو:یه ریسکه
ئونسو:مگه کریس و تائو و لوهان رو کسی اعتراض نکرد ولی اونا رو بیرون کردن
سوهو:اون موقه خودمون هم میدونیم تعداد فن ها کمتر بود خیلی از فعالیتمون نگذشته بود اونا ماجراشون فرق میکرد به هر حال اما الان با همون تفکر و ترسی که چند سال قبل اون چهار نفر رو اخراج کردن بنظرم ساکت نمیشینن
بکهیون
نشسته بودم لبه تخت سرمو گرفتم تو دستام،سرم به شدت درد میکرد،باورمنمیشد این منبودمکه اینکارو کردم،ولی بازمئونسو برامبا ارزش تر از همه چی بود
ئونسو:بکهیون
سرمو بلند کردمدیدم ایستاده جلو در
+چرا نمیای داخل؟بیا بیا بشین اینجا کنارم
اومد نشست کنارم
+خب خانمکوچولوی من چرا قیافش آویزونه
-بکهیون چرا اینکارو کردی
+کدومکار رو
-همین دیگه همینکه رفتی پیش مدیر الانم تعویق شدی
+قرارمون همین بود، اینطوره یا نه عزیزم؟
-همینطوره ولی آخه بکهیون
بغض کرد
-تو چیزی رو که دوست داری رو ممکنه از دست بدی اون شغلته اونمنبع درامدته اون همه طرفدار اون همه مشهور و معروف بودن من نمیخوامنمیخوام بخاطر من اینطوری بشه بکهیون خواهش میکنم برو بگو پشیمون شدی باشه
+من هرچقد هم شغلمو این مشهور بودنو طرفدارام رو دوست داشته باشم بیشتر از تو دوستشون ندارم ازکاری همکه کردم مطمئنم حاضرم تمام زندگیمو بدم که تو رو واسه همیشه کنار خودم داشته باشم
-اخه بکهیون
+هیسس بهش فکر نکن ته تهش اخراج میشم میریم یه خونه خوشگل میخریم یه زندگی قشنگ و جدید رو کنار هم شروع میکنیم...هوم؟
سرشو انداخت پایین که اشکاشو نبینم بغلش کردم سرشو گذاشتم رو شونه ام
+عزیزم آروم باش درست میشه همه چی درست میشه
سهون
همراه کیونگسو رفتیم خونه تانیا با این وضعیتی که پیش اومده بود نمیشد بیان خوابگاه،زنگ زدیمدر رو باز کردن رفتیم داخل،همین که رسیدم زینب دویید اومد لبخند اومد رو لبام خم شدم گونشو بوسیدم
+عزیز من چطوره؟
-خوبم
کیونگسو نشسته بود پیش لیلا داشتن حرف میزدن
-بیا بریم توحیاط
+سردت نمیشه؟
-نه هوای خوبیه
+بریم
اومدیم بیرون نشستیم رو صندلی چوبیه گوشه حیاط،دستشو از رو پاش برداشتمو گرفتم پشت دستشو بوسیدم و گذاشتم رو پای خودم...
-سهون من خبر رو خوندم
+خب
-ناراحت نیستی؟
+نه
-سهون مطمئنی
+اره
+اما آخه
#رمان #اکسو #اکسوال #exo #exo_l
۱۰۲.۹k
۲۰ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.