یخی که عاشق خورشید شد زمستان تمام شده و بهار آمده بود

یخی که عاشق خورشید شد زمستان تمام شده و بهار آمده بود
تکه یخی کنار سنگی بزرگ جای خوبی برای خواب داشت
از میان شاخه های درخت نوری را دید
با خوشحالی به خورشید نگاه کرد و با صدای بلند گفت:
سلام خورشید من تا به حال دوستی نداشته ام با من دوست می شوی؟
خورشید گفت: سلام اما
یخ با نگرانی گفت اما چه؟
خورشید گفت: تو نباید به من نگاه کنی
باور کن من دوست خوبی برای تو نیستم
اگر من باشم تو نیستی می میری میفهمی؟
یخ گفت: چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی؟
چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی؟
روزها یخ به آفتاب نگاه کرد و کوچک و کوچک تر شد
یک روز خورشید بیدار شد و تکه یخ را ندید
از جای یخ جوی کوچکی جاری شده بود
چند روز بعد از همان جا گلی زیبا به شکل خورشید رویید
هر جا که خورشید می رفت گل هم با او می چرخید
و به او نگاه می کرد
گل آفتابگردان هنوز عاشق خورشید است.
دیدگاه ها (۴۲)

🌸 @khazan_refigh 🌸 #میلادت_پر_تڪرار_جانہ_دلم

🌸 @zarr_zariii 🌸 #عشق_ناب_دلم

گاهی اوقات باید بگذری و بگذاری و بروی وقتی می مانی و تحمل می...

💗 @golhsabo 💗

سلام صبح بخیر دوست خوبمروزی نیست به فکر تو نباشم و برای سلام...

◦𝄞🧡"به نام خدایی که، بر جانِ عاشق، سلام است"حوا...

the girl of sun 🌞 with boy of moon 🌝 روزی روزگاری فقط یک ستا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط