🌷 شهید نوجـوانے که حڪم جهادش را
🌷 شهید نوجـوانے که حڪم جهادش را
از دست مقام معظم رهبری گرفت ...
آن روز که سراسیمه به تهران آمد 13 ساله بود. نوجوان کم سن و سال اردبیلی، به پدر و مادرش گفته بود کار مهمی پیش آمده که باید به تهران برود، اما نگفته بود چه کاری؟
وقتی با اصرار از پدر و مادر اجازه گرفت، بیدرنگ راهی تهـران شد. شنیـده بود که باید به خیابان پاستور برود و رفت. هر طور بود وارد ساختمان ریاست جمهـوری شد. می گفت باید حتماً رئیس جمهور را ببیند. کار آسانی نبود. با وساطت این و آن بیرون ساختمان ریاست جمهوری منتظر ماند. آن روزها، حضرت آیتالله العظمی خامنهای، آقای رئیسجمهور بود، وقتی آقا برای رفتن به مراسمی از ساختمان بیرون آمدند، مرحمت، خودش را به ایشان رساند، تلاش محافظان نتیجه ای نداشت، چون آقا به اشاره اجـازه داده بود.
مرحمت 13 ساله، با لهجه شیرین آذری و شاید هم به زبان آذری گفت؛ آقا ! یک خواهش داشتم، آقا با مهربانی حالش را پرسیدند و نامش را، و بعد؛ خب، چه خواهشی پسرم؟ مرحمت که هیجانزده بود، نفس عمیقی کشید و گفت؛ آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند! آقا پرسیدند چرا فرزندم؟ و مرحمت که حالا دیگر بغضش ترکیده بود و هقهق گریه امانش نمیداد، با کلماتی بریده بریده گفت؛ آقا! حضرت قاسم(ع) هم مثل من 13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه میدان داد، ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم. میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم...
مرحمت 13 ساله به اردبـیل بازگشت، اما برخلاف دیروز که از اردبیل به تهران میآمد، دلگرفته و غمزده نبود. از خوشحالی در پوست نمیگنجید، دلش برای این که زودتر برسد، پر میکشید. کاش اتوبوس هم پر داشت.
مرحمت با نشان دادن مجوز آقا وارد تیپ عاشورا شد، چه نام بامسمـایی، شجـاعت و درایت را باهم داشت و همه در حیرت که این همه در یک نوجوان 13 ساله چگونه جمع شده است، بیشتر اوقات کنار فرمانده خود شهید مهدی باکری دیده میشد. روز 21 اسفند 1363 در عملیات بدر در جزیره مجنون شهید شد. آقا مهدی باکری هم در همان عملیات به شهادت رسید.
#شهید_مرحمت_بالازاده
#یادش_با_صلوات 🌹
✅ @EbrahimHadi
از دست مقام معظم رهبری گرفت ...
آن روز که سراسیمه به تهران آمد 13 ساله بود. نوجوان کم سن و سال اردبیلی، به پدر و مادرش گفته بود کار مهمی پیش آمده که باید به تهران برود، اما نگفته بود چه کاری؟
وقتی با اصرار از پدر و مادر اجازه گرفت، بیدرنگ راهی تهـران شد. شنیـده بود که باید به خیابان پاستور برود و رفت. هر طور بود وارد ساختمان ریاست جمهـوری شد. می گفت باید حتماً رئیس جمهور را ببیند. کار آسانی نبود. با وساطت این و آن بیرون ساختمان ریاست جمهوری منتظر ماند. آن روزها، حضرت آیتالله العظمی خامنهای، آقای رئیسجمهور بود، وقتی آقا برای رفتن به مراسمی از ساختمان بیرون آمدند، مرحمت، خودش را به ایشان رساند، تلاش محافظان نتیجه ای نداشت، چون آقا به اشاره اجـازه داده بود.
مرحمت 13 ساله، با لهجه شیرین آذری و شاید هم به زبان آذری گفت؛ آقا ! یک خواهش داشتم، آقا با مهربانی حالش را پرسیدند و نامش را، و بعد؛ خب، چه خواهشی پسرم؟ مرحمت که هیجانزده بود، نفس عمیقی کشید و گفت؛ آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند! آقا پرسیدند چرا فرزندم؟ و مرحمت که حالا دیگر بغضش ترکیده بود و هقهق گریه امانش نمیداد، با کلماتی بریده بریده گفت؛ آقا! حضرت قاسم(ع) هم مثل من 13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه میدان داد، ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم. میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم...
مرحمت 13 ساله به اردبـیل بازگشت، اما برخلاف دیروز که از اردبیل به تهران میآمد، دلگرفته و غمزده نبود. از خوشحالی در پوست نمیگنجید، دلش برای این که زودتر برسد، پر میکشید. کاش اتوبوس هم پر داشت.
مرحمت با نشان دادن مجوز آقا وارد تیپ عاشورا شد، چه نام بامسمـایی، شجـاعت و درایت را باهم داشت و همه در حیرت که این همه در یک نوجوان 13 ساله چگونه جمع شده است، بیشتر اوقات کنار فرمانده خود شهید مهدی باکری دیده میشد. روز 21 اسفند 1363 در عملیات بدر در جزیره مجنون شهید شد. آقا مهدی باکری هم در همان عملیات به شهادت رسید.
#شهید_مرحمت_بالازاده
#یادش_با_صلوات 🌹
✅ @EbrahimHadi
۱.۶k
۲۲ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.