شماره معکوس p20
امیلیا که از بحث آنها سر در نمی آورد جیغ کشید
"شما دوتا روی زمین میخوابید،من خستم!" Emilia
اما جیمین و جانگکوک بیدی نبودند که با این باد بلرزند و هر دو تخس در چشمان امیلیا خیره شدند
امیلیا با برداشتن بالشت روی سرامیک ها دراز کشید و کم کم به خواب فرو رفت و دو دیو را تنها گذاشت
جیمین او را بغل کرد و میان خودش و جئون گذاشت
"برو پایین بخواب امیلیا مریض میشه" jimin
"تو چرا نمیری؟نکنه میترسی؟!" jk
جیمین که متوجه حرف بیشرمانه جئون شد امیلیا را در آغوش خود کشید و به سینه لختش چسباند
" متاسفانه همه مثل تو نیستن!" jimin
جئون امیلیا را کنار کشید و محکم روی دست جیمین کوبید
"دستتو بهش نزن!" jk
پارک بم خندید،دستش را به سمت پاهای لخت امیلیا برد و کم نوازش کرد
"منظورت اینطوریه؟" jimin
"کاری نکن همین امشب دندونات رو بریزم پایین مرتیکه "jk
"ولش کن " Jimin
"دستتو بردار" jk
"تو کی هستی که دستور میدی؟" Jimin
"من دوست پسر آیندشم تو کیشی؟ jk
*نه من تهران زندگی میکنم*
"اون تورو نمیخواد چرا نمیفهمی ؟" jimin
"منو نخواد تورو هم نباید بخواد یونو؟" jk
"مگه لباسه؟ اون منو انتخاب کرده" jimin
"فکر نمیکنم!" jk
امیلیا جیغ بلندی کشید زیر گریه زد
"خفه شیدددددد خوابم میادددددد" Emilia
هر دو متعجب و ساکت شدند،امیلیا که پلک هایش سنگین بود مجدد به خواب رفت
آنها هم بعد از نبردی آرام و چشم غره هایی معنا دار خوابیدند
_فردا صبح_*عجیب ترین رقابت عشقی*
امیلیا با دیدن وضعیت مقابلش ریز ریز خندید
نصفه بدنش در آغوش جئون و نصفه ی دیگر در آغوش پارک و هر دو سفت بدنش را چسبیده بودند
روی دست هر دو کوبید و آنها وحشت زده از خواب پریدند؛به سختی خنده اش را قورت داد و جایش را به اخم داد
"معلوم هست چتونه؟ کم مونده یه اره بیارید منو نصف کنید " Emilia
جیمین در حالی که موهایش را چنگ میزد اشاره ای به کوک آن طرف تخت کرد
"بغلت میکرد نمیزاشت من بخوابم" jimin
"خودش هم لمست میکرد !" jk
امیلیا این بار بلند زیر خنده زد
این دو را مرد یا انسان بالغ نمیدید؛ بیشتر شبیه دو پسر بچه شیطون و حسود بودند که ی
سر یک عروسک با هم دعوا میکردند
با خنده ی بلند او،جیمین و کوک هر دو خندیدند و بحثی که کل شب خواب را برای آنها حرام کرده بود اکنون فان بود !
"شما دوتا روی زمین میخوابید،من خستم!" Emilia
اما جیمین و جانگکوک بیدی نبودند که با این باد بلرزند و هر دو تخس در چشمان امیلیا خیره شدند
امیلیا با برداشتن بالشت روی سرامیک ها دراز کشید و کم کم به خواب فرو رفت و دو دیو را تنها گذاشت
جیمین او را بغل کرد و میان خودش و جئون گذاشت
"برو پایین بخواب امیلیا مریض میشه" jimin
"تو چرا نمیری؟نکنه میترسی؟!" jk
جیمین که متوجه حرف بیشرمانه جئون شد امیلیا را در آغوش خود کشید و به سینه لختش چسباند
" متاسفانه همه مثل تو نیستن!" jimin
جئون امیلیا را کنار کشید و محکم روی دست جیمین کوبید
"دستتو بهش نزن!" jk
پارک بم خندید،دستش را به سمت پاهای لخت امیلیا برد و کم نوازش کرد
"منظورت اینطوریه؟" jimin
"کاری نکن همین امشب دندونات رو بریزم پایین مرتیکه "jk
"ولش کن " Jimin
"دستتو بردار" jk
"تو کی هستی که دستور میدی؟" Jimin
"من دوست پسر آیندشم تو کیشی؟ jk
*نه من تهران زندگی میکنم*
"اون تورو نمیخواد چرا نمیفهمی ؟" jimin
"منو نخواد تورو هم نباید بخواد یونو؟" jk
"مگه لباسه؟ اون منو انتخاب کرده" jimin
"فکر نمیکنم!" jk
امیلیا جیغ بلندی کشید زیر گریه زد
"خفه شیدددددد خوابم میادددددد" Emilia
هر دو متعجب و ساکت شدند،امیلیا که پلک هایش سنگین بود مجدد به خواب رفت
آنها هم بعد از نبردی آرام و چشم غره هایی معنا دار خوابیدند
_فردا صبح_*عجیب ترین رقابت عشقی*
امیلیا با دیدن وضعیت مقابلش ریز ریز خندید
نصفه بدنش در آغوش جئون و نصفه ی دیگر در آغوش پارک و هر دو سفت بدنش را چسبیده بودند
روی دست هر دو کوبید و آنها وحشت زده از خواب پریدند؛به سختی خنده اش را قورت داد و جایش را به اخم داد
"معلوم هست چتونه؟ کم مونده یه اره بیارید منو نصف کنید " Emilia
جیمین در حالی که موهایش را چنگ میزد اشاره ای به کوک آن طرف تخت کرد
"بغلت میکرد نمیزاشت من بخوابم" jimin
"خودش هم لمست میکرد !" jk
امیلیا این بار بلند زیر خنده زد
این دو را مرد یا انسان بالغ نمیدید؛ بیشتر شبیه دو پسر بچه شیطون و حسود بودند که ی
سر یک عروسک با هم دعوا میکردند
با خنده ی بلند او،جیمین و کوک هر دو خندیدند و بحثی که کل شب خواب را برای آنها حرام کرده بود اکنون فان بود !
۱۷.۹k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.