اینم از پارت بعدی جر خوردم
꧁پارت ۷꧂
هوتوکه دقیقاً روبروی یومه نشسته از این رفتارش تعجب میکنه قبل از اینکه بخواد چیزی بگه متوجه ایری میشه با بشقابی غذا به سمت این میز میاد
ایری: سلام~ چطورید؟ منم با شما غذا میخورم!~
خب ایری مثل همیشه پر زرقو برق به نظر میاد، پشت ایری کاگتوکی میاد و رویه صندلی هایه دور میز میشینن
یومه تو ذهنش:'ها؟! چیییی جرا اومدن اینجا؟! الاننن... اخ قلبم... کاگتوکی هم اینجاس... نمیتونم باور کنم اون اومده که با ما غذا بخوره؟! اه... نه... شاید بخواهر اینکه که همیشه کنار ایری میشینه و دنبال اون اومد... و از اونجایی که شاید ایری هم بخواب با هوتوکه دوست بشه به سمتش اومده... من... نقش من... اینجا... فقط یه مزاحمه!'
هوتوکه درحالی که غذا میخوره سرش رو به سمت یومه بر میگردونه
هوتوکه:' هی یومه؟ بعد ناهار میشه باهام بریم کتاب خونه؟ بخواطر فردا اخه امتحان داریم تو درست خوبه میتونی بهم کمک کنی'
یومه:'باش_'
ایری:' اه خوبه پس بیا باهم بریم هوتوکه!~ منم میرم کتاب خونه درس بخونم'
وقتی ایری وسط حرف زندن یومه میپره یومه ساکت میشه
هوتوکه با چشمانی سرد و یهویی به ایری نگاه میکنه
هوتوکه:'ها؟ ببینم دوستمی که انقدر راحت صدام میزنی؟'
ایری لحظه ای تعجب میکنه ولی پنهانش میکنه
ایری:'اخ ببخشید ~😅 اخه میدونی من مبصر کلاسم معمولا با بقیه دوستانه حرف میزنم~'
یومه تو ذهنش:'هاا!؟ الام چه اتفاقی افتاد؟ جدی جدی هوتوکه با ایری سرد رفتار کرد؟! چطوری؟ اخه همه ایری رو دوست دارن چرا باهاش اینجوری کرد؟'
کاگتوکی:'هوی... مجبور نیستی انقدر بی احساس حرف بزنی که انگار خیلی خاصی، و اینکه چه بخوای چه نخوای ما هم میام کتاب خونه واسه درس خوندن شاید ایری دلش میخواد با یومه صمیمی بشه'
هوتوکه با خونسردی نگاهی به چشمایه سیاه کاگتوکی میندازه
هوتوکه:'خب... اگه اینطوره باشه'
یومه تو ذهنش:' اه... حتا نمیتونم خودمو تو این جمع احساس کنم... و اینکه... کاگتوکی وقتی جدی میشه خیلی جذاب تر میشه...'
کم کم سکوت میشه و همه مشغول غذا خوردن، یومه هر چند ثانیه زیر چشمی به کاگتوکی نگاه میکنه و کمی سرخ میشه و نمیتونه باور کنه که با اون تو یه میزه
ناهار تموم میشه، و طبق برنامه چهار نفری به سمت کتاب خونه میرن
که ناگهان یکی مچ یومه رو میگیره
(ادامه دارد)
هوتوکه دقیقاً روبروی یومه نشسته از این رفتارش تعجب میکنه قبل از اینکه بخواد چیزی بگه متوجه ایری میشه با بشقابی غذا به سمت این میز میاد
ایری: سلام~ چطورید؟ منم با شما غذا میخورم!~
خب ایری مثل همیشه پر زرقو برق به نظر میاد، پشت ایری کاگتوکی میاد و رویه صندلی هایه دور میز میشینن
یومه تو ذهنش:'ها؟! چیییی جرا اومدن اینجا؟! الاننن... اخ قلبم... کاگتوکی هم اینجاس... نمیتونم باور کنم اون اومده که با ما غذا بخوره؟! اه... نه... شاید بخواهر اینکه که همیشه کنار ایری میشینه و دنبال اون اومد... و از اونجایی که شاید ایری هم بخواب با هوتوکه دوست بشه به سمتش اومده... من... نقش من... اینجا... فقط یه مزاحمه!'
هوتوکه درحالی که غذا میخوره سرش رو به سمت یومه بر میگردونه
هوتوکه:' هی یومه؟ بعد ناهار میشه باهام بریم کتاب خونه؟ بخواطر فردا اخه امتحان داریم تو درست خوبه میتونی بهم کمک کنی'
یومه:'باش_'
ایری:' اه خوبه پس بیا باهم بریم هوتوکه!~ منم میرم کتاب خونه درس بخونم'
وقتی ایری وسط حرف زندن یومه میپره یومه ساکت میشه
هوتوکه با چشمانی سرد و یهویی به ایری نگاه میکنه
هوتوکه:'ها؟ ببینم دوستمی که انقدر راحت صدام میزنی؟'
ایری لحظه ای تعجب میکنه ولی پنهانش میکنه
ایری:'اخ ببخشید ~😅 اخه میدونی من مبصر کلاسم معمولا با بقیه دوستانه حرف میزنم~'
یومه تو ذهنش:'هاا!؟ الام چه اتفاقی افتاد؟ جدی جدی هوتوکه با ایری سرد رفتار کرد؟! چطوری؟ اخه همه ایری رو دوست دارن چرا باهاش اینجوری کرد؟'
کاگتوکی:'هوی... مجبور نیستی انقدر بی احساس حرف بزنی که انگار خیلی خاصی، و اینکه چه بخوای چه نخوای ما هم میام کتاب خونه واسه درس خوندن شاید ایری دلش میخواد با یومه صمیمی بشه'
هوتوکه با خونسردی نگاهی به چشمایه سیاه کاگتوکی میندازه
هوتوکه:'خب... اگه اینطوره باشه'
یومه تو ذهنش:' اه... حتا نمیتونم خودمو تو این جمع احساس کنم... و اینکه... کاگتوکی وقتی جدی میشه خیلی جذاب تر میشه...'
کم کم سکوت میشه و همه مشغول غذا خوردن، یومه هر چند ثانیه زیر چشمی به کاگتوکی نگاه میکنه و کمی سرخ میشه و نمیتونه باور کنه که با اون تو یه میزه
ناهار تموم میشه، و طبق برنامه چهار نفری به سمت کتاب خونه میرن
که ناگهان یکی مچ یومه رو میگیره
(ادامه دارد)
- ۱۰.۲k
- ۲۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط