Part 3 (づ。◕‿‿◕。)づ :
Part 3 (づ。◕‿‿◕。)づ :
اون روز دیدم جیا زود تر رفت سابقه نداشت زود تر بره چون با رفیقاش میموند و به بقیه کرم میریخت.
واییییی ولش دختره از خود راضی فکر کرده کیه🙄.
بیخیال شدم رفتم سمت خونه دیدم جیا دم دره واتتتتتتتت😯
بابامم جلو در بود ولی تا منو دید یه جوری نگام کرد انگار قتل کردم.ترسیده بودم ولی به روی خودم نیاوردم.
رفتم جلو تر جیا یه لبخند شیطانی زد و به بابام احترام گزاشتو رفت.
به بابام سلام کردم اونم جواب داد ولی سرد.
با خودم گفتم یعنی چیشده که وقت ناهار شد.
رفتم سر میز که بابام شروع به حرف زدن بام کرد...
لایکارو ببرین بالا ببینم چه میکنید❤️🩹🤌🏻
اون روز دیدم جیا زود تر رفت سابقه نداشت زود تر بره چون با رفیقاش میموند و به بقیه کرم میریخت.
واییییی ولش دختره از خود راضی فکر کرده کیه🙄.
بیخیال شدم رفتم سمت خونه دیدم جیا دم دره واتتتتتتتت😯
بابامم جلو در بود ولی تا منو دید یه جوری نگام کرد انگار قتل کردم.ترسیده بودم ولی به روی خودم نیاوردم.
رفتم جلو تر جیا یه لبخند شیطانی زد و به بابام احترام گزاشتو رفت.
به بابام سلام کردم اونم جواب داد ولی سرد.
با خودم گفتم یعنی چیشده که وقت ناهار شد.
رفتم سر میز که بابام شروع به حرف زدن بام کرد...
لایکارو ببرین بالا ببینم چه میکنید❤️🩹🤌🏻
۳.۸k
۲۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.