ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم

ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید، بیا!

#سیمین_بهبهانی
دیدگاه ها (۲)

نشاید سرزنش کردن مرا در عاشقی چندینجوانی بود و کار دل، مسلما...

رد شدی از بغل مسجد و حالا بایدیا بچسبیم به تو‌ ‌یا به مسلمان...

در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متنِ ادراک یک کوچه...

غلام همت خویشم که در مقام نیازبه جای دست‌درازی به فقر تن داد...

کوه صبرم من ولی از غصه می دانم شبی، بی گمان این غم مرا آخر ...

آتش دل استاد علی اصغر شاه زیدی

___________________همه‌اش غم و غصههی غصه‌ها جمع شدن، گنده شد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط