رمان اشفتگی
رمان اشفتگی
پارت 15
گفت هرز بلخره بیدار شدی
این صدا برام آشنا بود ی جرقه تو ذهنم خورد اون مرد اون شب یهوشروع به گریه کردم و با صدای بلند گفت لطفا منو نکش من به کسی چیزی نگفتم لطفا که یهو ی طرف صورت درد گرفت وقتی به خودم اومدم که اون داش با کمربند منو میزد بعد ی ساعت ولم کرد تمام بدنم درد میکرد و خونی بود که باز گریه یم گرفت
(ویو کوک)
داشتم به پرونده ها نگا میکردم که لئو اومد
لئو سلام ریس خانوم ا. ت رو اوردیم
کوک خوبه باش الان میام
لئو ریس ی چیز دیگه هم هست
کوک چی
لئو......
کوک بگو دیگه دیونم نکن (با داد)
لئو یکی از اونای تو دانشگا بودن ا. ت و مافیا جانگ رو دیدن که همو میبوسن و این که با مافیا مین هم دوست هستن
کوک چی (باز با داد)
کوک باش برو (با عصبانیت گفت)
(ویو کوک)
اون دختر ی هرز براش دارم
کوک رفتم تو اتاقی که اون هرز توش بود و دیدم بیدار شد گفت هرز بلخره بیدار شدی که یهو . به گریه کرد و گفت لطفا منو نکش من به کسی چیزی نگفتم لطفا که عصبانی شدم و ی سیلی بهش زدم و کمربندم رو باز کردم و شروع کردم به زدنش بعد یک ساعت ولش کردم که باز شروع کرد به گریه بهش گفتم هنوز تموم نشده اینا که چیزی نبود واس اینا گریه نکن چون امشب بهت دلیل واقعا واس گریه کردن بهت میدم و کاری میکنم که صدای خوشگلت تو کل عمارت بپیچ و رفتم بیرون و به هم ی خدمتکارا گفتم که امشب برن خونه هاشون چون نمیخواستم که صدای اون هرز رو بشنون و رفتم داخل اتاقم و گرفتم خوابیدم ساعت 12شب از خواب بیدار شدم باورم نمیشه 6ساعت خوابیدم که یهو یاد اون هرز اوفتاد رفتم پشت در اتاق و بازش کردم که دیدم اونجا نیست درو بستم و گفتم بیبی ببین اگه قایم بشی برات سخت تر میشه حا به همه ی خدمتکارا گفتم که امشب برن خونه هاشون چون نمیخواستم که صدای ناله های خوشگلت رو بشنون
(ویو ا. ت)
که گفت هنوز تموم نشده اینا که چیزی نبود واس اینا گریه نکن چون امشب بهت دلیل واقعاواس گریه کردن بهت میدم و کاری میکنم که صدای خوشگلت تو کل عمارت بپیچ و رفت از ترس داشتم میلرزیدم که بعد چند دقیقه خوابم برد که با صدای پای ی نفر از خواب بیدار شدم فهمیدم که اون عوضی ی و سری زیر تخت قایم شدم که اومد داخل و درو بسته
و گفت بیبی ببین اگه قایم بشی برات سخت تر میشه حا به همه ی خدمتکارا گفتم که امشب برن خونه هاشون چون نمیخواستم که صدای ناله های خوشگلت رو بشنون منم از ترس گفتم شاید اگه برم پیشش کاری باهام نداشت باش اومد بیرون که دیدم اومد جلو و هولم داد رو تخت و روم خیم زد و
پارت 15
گفت هرز بلخره بیدار شدی
این صدا برام آشنا بود ی جرقه تو ذهنم خورد اون مرد اون شب یهوشروع به گریه کردم و با صدای بلند گفت لطفا منو نکش من به کسی چیزی نگفتم لطفا که یهو ی طرف صورت درد گرفت وقتی به خودم اومدم که اون داش با کمربند منو میزد بعد ی ساعت ولم کرد تمام بدنم درد میکرد و خونی بود که باز گریه یم گرفت
(ویو کوک)
داشتم به پرونده ها نگا میکردم که لئو اومد
لئو سلام ریس خانوم ا. ت رو اوردیم
کوک خوبه باش الان میام
لئو ریس ی چیز دیگه هم هست
کوک چی
لئو......
کوک بگو دیگه دیونم نکن (با داد)
لئو یکی از اونای تو دانشگا بودن ا. ت و مافیا جانگ رو دیدن که همو میبوسن و این که با مافیا مین هم دوست هستن
کوک چی (باز با داد)
کوک باش برو (با عصبانیت گفت)
(ویو کوک)
اون دختر ی هرز براش دارم
کوک رفتم تو اتاقی که اون هرز توش بود و دیدم بیدار شد گفت هرز بلخره بیدار شدی که یهو . به گریه کرد و گفت لطفا منو نکش من به کسی چیزی نگفتم لطفا که عصبانی شدم و ی سیلی بهش زدم و کمربندم رو باز کردم و شروع کردم به زدنش بعد یک ساعت ولش کردم که باز شروع کرد به گریه بهش گفتم هنوز تموم نشده اینا که چیزی نبود واس اینا گریه نکن چون امشب بهت دلیل واقعا واس گریه کردن بهت میدم و کاری میکنم که صدای خوشگلت تو کل عمارت بپیچ و رفتم بیرون و به هم ی خدمتکارا گفتم که امشب برن خونه هاشون چون نمیخواستم که صدای اون هرز رو بشنون و رفتم داخل اتاقم و گرفتم خوابیدم ساعت 12شب از خواب بیدار شدم باورم نمیشه 6ساعت خوابیدم که یهو یاد اون هرز اوفتاد رفتم پشت در اتاق و بازش کردم که دیدم اونجا نیست درو بستم و گفتم بیبی ببین اگه قایم بشی برات سخت تر میشه حا به همه ی خدمتکارا گفتم که امشب برن خونه هاشون چون نمیخواستم که صدای ناله های خوشگلت رو بشنون
(ویو ا. ت)
که گفت هنوز تموم نشده اینا که چیزی نبود واس اینا گریه نکن چون امشب بهت دلیل واقعاواس گریه کردن بهت میدم و کاری میکنم که صدای خوشگلت تو کل عمارت بپیچ و رفت از ترس داشتم میلرزیدم که بعد چند دقیقه خوابم برد که با صدای پای ی نفر از خواب بیدار شدم فهمیدم که اون عوضی ی و سری زیر تخت قایم شدم که اومد داخل و درو بسته
و گفت بیبی ببین اگه قایم بشی برات سخت تر میشه حا به همه ی خدمتکارا گفتم که امشب برن خونه هاشون چون نمیخواستم که صدای ناله های خوشگلت رو بشنون منم از ترس گفتم شاید اگه برم پیشش کاری باهام نداشت باش اومد بیرون که دیدم اومد جلو و هولم داد رو تخت و روم خیم زد و
۳.۱k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.