مان اشفتگی
مان اشفتگی
پارت 14
(ویو ا.ت)
وقتی کلاس تمومه شد اون پسر جیهوپ اومد بهم گفت که ی چیزی دربار ی یونگی هست که باید به من بگ و گفت که بیام پشت دانشگا و رفت من پشت سرش رفت وقتی رسیدیم بهش گفتم چی میخواستی دربار ی یونگی بگی که گفته حالا میگم عجله ی نیست و همین جوری میومد جلو منم میرفتم عقب که خوردم به دیوار که یهو دستش رو روی دیوار گذاشته منم ناخداگاه دستام رو روی صورتم که اون دستش رو دور کمرم حلقه کرد و لباش رو روی لبام گذاشته خواستم ازش خودم رو جدا کنم امان نزاشت اون قدر تول کشیده که نفسم بالا نمیومد وقتی دید حالم بده ولم کرد من ی نگاهی بهش کردم وسری فرار کردم اونم ی چند قدمی دونبالم کرد ولی من بهش توجه نکردم و راه خودم رو رفتم وقتی به خودم اومدم دیدم که خیلی از دانشگا دور شودم که چند تا مرد از ون مشکی پیاده شدن میخواستم برم اما یکی از اون مردا منو گرفت خواستم کمک بخوام که ی دستمال رو روی دهنم گذشته و سیاهی....
(ویو کوک)
توی اتاق کارم بودم که لئو اومد
لئو سلام ریس اینم چیزای که از اون خانوم فهمیدیم اسمش هست ا.ت پارک ا.ت مامان باباش سه ساله پیش مردن و ی برادر دار که یک سال ازش بزرگتر و ولش کرد اون 18 سالش و تنها زندگی میکن
کوک چی تنها زندگی میکن
لئو ار ریس
کوک خوب چند تا آدم بفرست تا بیارنش خودتم برو که خراب کاری نکنن حالا برو
لئو باش ریس
لئو رفت و کوک اجوما رو صدا کرد
کوک اجوماااااا (باداد)
اجوما بله اقا جئون
کوک اجوما ی اتاق برای ی مهمون آماده کن
(راستی یادم رفت که سن اعضارو بزارم بعد میزارم)
وقتی داشتیم میرفتیم بیاریمش دیدمش که داشت میدوید و سری ازون پیاد شدیم و گرفتیمش و اوردیمش عمارت و توی ی اتاق گذاشتیم و به ریس خبر دادیم
(ویو ا. ت)
چشام باز کردم توی اتاق خیلی تاریک بودم که در باز شد و اون تاریکی رو شکست ی مرد اومد داخل و به در تکیه کر و گفت...
خماری تا پارت 15 یاح یاح 🤣😂
پارت 14
(ویو ا.ت)
وقتی کلاس تمومه شد اون پسر جیهوپ اومد بهم گفت که ی چیزی دربار ی یونگی هست که باید به من بگ و گفت که بیام پشت دانشگا و رفت من پشت سرش رفت وقتی رسیدیم بهش گفتم چی میخواستی دربار ی یونگی بگی که گفته حالا میگم عجله ی نیست و همین جوری میومد جلو منم میرفتم عقب که خوردم به دیوار که یهو دستش رو روی دیوار گذاشته منم ناخداگاه دستام رو روی صورتم که اون دستش رو دور کمرم حلقه کرد و لباش رو روی لبام گذاشته خواستم ازش خودم رو جدا کنم امان نزاشت اون قدر تول کشیده که نفسم بالا نمیومد وقتی دید حالم بده ولم کرد من ی نگاهی بهش کردم وسری فرار کردم اونم ی چند قدمی دونبالم کرد ولی من بهش توجه نکردم و راه خودم رو رفتم وقتی به خودم اومدم دیدم که خیلی از دانشگا دور شودم که چند تا مرد از ون مشکی پیاده شدن میخواستم برم اما یکی از اون مردا منو گرفت خواستم کمک بخوام که ی دستمال رو روی دهنم گذشته و سیاهی....
(ویو کوک)
توی اتاق کارم بودم که لئو اومد
لئو سلام ریس اینم چیزای که از اون خانوم فهمیدیم اسمش هست ا.ت پارک ا.ت مامان باباش سه ساله پیش مردن و ی برادر دار که یک سال ازش بزرگتر و ولش کرد اون 18 سالش و تنها زندگی میکن
کوک چی تنها زندگی میکن
لئو ار ریس
کوک خوب چند تا آدم بفرست تا بیارنش خودتم برو که خراب کاری نکنن حالا برو
لئو باش ریس
لئو رفت و کوک اجوما رو صدا کرد
کوک اجوماااااا (باداد)
اجوما بله اقا جئون
کوک اجوما ی اتاق برای ی مهمون آماده کن
(راستی یادم رفت که سن اعضارو بزارم بعد میزارم)
وقتی داشتیم میرفتیم بیاریمش دیدمش که داشت میدوید و سری ازون پیاد شدیم و گرفتیمش و اوردیمش عمارت و توی ی اتاق گذاشتیم و به ریس خبر دادیم
(ویو ا. ت)
چشام باز کردم توی اتاق خیلی تاریک بودم که در باز شد و اون تاریکی رو شکست ی مرد اومد داخل و به در تکیه کر و گفت...
خماری تا پارت 15 یاح یاح 🤣😂
۳.۵k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.