آن جا یک قهوه خانه بود

آن جا یک قهوه خانه بود.
اما ننشستیم به نوشیدن دو تا استکان چای.
چرا؟
دنیا خراب می شد اگر دقایقی آن جا مینشستیم
و نفری یک استکان چای میخوردیم؟
عجله،
همیشه عجله...
کدام گوری میخواستم بروم؟
من به بهانه رسیدن به زندگی،
همیشه زندگی را کشته ام...

📚 روزگار سپری شده مردم سالخورده
👤 محمود دولت آبادی
دیدگاه ها (۷)

تـُ که نیستیشدم مثِـ شکست خورده هاییکه یه گوشه میشینن و قسمت...

امروز تولدمهیه سال بزرگتر شدمیه سال از اونایی که از دست دادم...

قانون nام نیوتون:هیچ چیز فراموش نمی شود؛هر اتفاق تلخی، قطعه ...

‏خیلی سربسته بگم و جمعش کنم: ما آخرش به همین تیکه‌های موسیقی...

آنجا یک قهوه خانه بود،اما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چای....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط