رویای جوانی

#رویای #جوانی
#پارت
( حرف های یونگی به جیمین )
( + یونگی ، - جیمین )
- ببینم می خوای بریم یه چیزی بخوریم تو راه ؟
+ نه
- چرا ؟
+ دلیلی نمیبینم که باهات حرف بزنم .
- من فقط گفتم شاید تشنت شده باشه .
+ چرا انقد برات مهمم ؟ فک کردی تو برام خیلی مهمی ؟ فک کردی میتونی از طریق من به هر چی می خوای برسی ؟ روز اولی که همو دیدیم گفتی پول نداری . می خوای من پول خوردناتو بدم .
جیمین فقط نگاه می کرد و آخر سرش و انداخت پایین و جلوتر رفت . وقتی که قلدرا اومدن جیمین رفته بود و منم ولش کردم و فرار کردم . فک نمی کردم برمیگرده تا نجاتم بده .
تو این فکرا بودم که صدای داد یه نفرو شنیدم : یونگی !
درسته ! اون قلدره اومده بود و می خواست منو با چاقو بزنه که جیمین اومد جلومو چاقو به پهلوش خورد .
+ جیمین !
جیمین افتاد زمین و قلدرا فرار کردن . رفتم پیشش . آروم بلندش کردم و گرفتمش بغلم . از خودم متنفر بودم . نه . نه . جیمین نباید چیزیش شه .
+نه . نه . جیمین تو چیزیت نمیشه . تو خوبی . تو نباید همچین اتفاقی برات بیوفته . تو باید زنده بمونی . کسی که باید بمیره منم .
نمیدونستم چیکار کنم . جیمین و کول کردم و بردمش هتل .
+ بچه ها بدویین . جیمین . جیمین .
- جیمین چی ؟ حرف بزن یونگی .
& هیونگی . حالت خوبه ؟
+ جیمین چاقو خرده . بدویین باید خوبش کنین . بدویین دیگه ( با داد )
واقعا عصبانی بودم و نمیدونستم چیکار کنم .
پدر و مادر آروئام دکترن و اونم وقتی بچه بوده یه چیزی مثل کمک های اولیه مثلا تنفس مصنوعی گچ گرفتن و این چیزا رو بهش یاد دادن .
اروئام پهلوی جیمین رو بخیه زد و حالش خوب شد . ولی حال من نه .
هیچ چیز نمیتونست حال منو خوب کنه ..
رفتم دم در اتاق جیمین
تق ، تق
- بیا تو
ویژژژژژژژژ
+ سلام
- سلام
+ حالت خوبه ؟
- چطور ؟ مگه مهمه ؟
معلوم بود از دستم عصبانیه به خاطر حرفی که زدم ولی
+ خب اگه مهم نبود نمیپرسیدم ( با حالت تیکه اومدن )
- منم اگه مهم بود بهت میگفتم ( با حالت تیکه اومدن )
پنج دیقه هی به هم تیکه اومدیم .
+ به من ربطی نداره خودت اومدی درگیر ماجرا شدی .
- اگه اون حرفو بهم نمیزدی شاید این اتفاقا نمی افتاد .
+ من عذرخواهی کردم و بی حساب شدیم .
- وقتی بی حساب میشیم که همین بلا سر تو بیاد .
( از زبان جیمین )
خیلی عصبانی بودم . در اتاقو قفل کردم . یک لیوان بغلم بود و اونو شیکوندم . یه تیکه تیزش رو برداشتم .
- حالا بیا حسابامونو صاف کنیم .
یه دفعه دیدم یونگی کلا رنگش پرید ولی با غرور گفت : اگه شیشه رو ازت بگیرم هیچ کاری نمیتونی بکنی و من میزنمت .
منم بیشتر عصبانی شدم و دویدم سمتش ولی یهو خوردم زمین یادم نبود پهلوم آسیب دیده ...
#بی_تی_اس
#رمان_بی_تی_اس
#نامجون
#جین
#شوگا
#جیهوپ
#جیمین
#تهیونگ
#جونگکوک
#وی
#یونگی
#هوسوک
#آر_ام
#کوکی
دیدگاه ها (۹)

از عشقم حمایت کنید @jonlisa

حمایت کنید از عشقم 😊 @melody795

شوگا همیشه راست میگه :))#بی_تی_اس #بنگتن#نامجون#جین#شوگا#جیه...

بچه ها رمانمو دوست دارید ؟اصلا ادامش بدم ؟#بی_تی_اس #بنگتن#ن...

#شب_خاص Part 27. تو همین فکرها...

#رویای #جوانی #پارت-۷دیدم داشت ادا در می آورد و زد زیر خنده ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط