¹⁸پارت²my month
یونگی بعد چند مین دوباره به اتاق برگشت جیمین پتو رو از روی خودش برداشته بود و سرش پایین بالشت بود یونگی با دیدن اون صحنه لبخندی زد و به سمت جیمین رفت و برآید بقلش کرد و به اتاق خودشون بردش و روی تخت گذاشتش و تا خواست روش پتو بکشه...
جیمین: گرمه
یونگی: میخای لباستو عوض کنی؟
جیمین: اوهوم
یونگی لباسی رو از کشو برداشت و روی تخت گذاشت
یونگی: اینو بپوش
جیمین: نه تو برام بپوشون
یونگی جیمینو بلند کرد و لباساشو درآوورد و لباس جدید رو تنش کرد
یونگی: خوبه؟
جیمین: آره
و دوباره به خواب رفت و یونگی همزمان کنارش درآز کشید و جفتشون خوابیدن
⁹:⁰⁵ صبح
جیمین از خواب پاشد و یونگی هنوز خواب بود به ساعت نگاه کرد عجیب بود، یونگی همیشه زود بیدار میشد تکونش داد و اسمشو صدا کرد
یونگی: هوم؟
جیمین: پاشووو
یونگی: مگه ساعت چنده؟
جیمین: ⁹:⁵
یونگی: بگیر بخواب
جیمین: گشنمه
یونگی: پاشو خوراکی بخور
جیمین: باشه
جیمین از اتاق اومد بیرون و رفت سمت آشپزخونه و از کابینت کیکی برداشت و روی مبل نشست و تلوزیون رو روشن کرد
که صدای زنگ در اومد و همون موقع هم یونگی داشت از پله ها میومد پایین
جیمین: یونگییی
یونگی: الان باز میکنم
جیمین: کیه؟
یونگی: نمیشناسمش
یونگی در رو باز کرد و یه دختر جوون اومد داخل
جیمین: تو کی هستی؟
یونگی: جیمین بی ادب نشو، سلام
دختره: سلام
یونگی: شما؟
دختره: من می سانم بجای منشی قبلی اومدم
یونگی: اون آگهی واسه یه سال پیش بود، ولی ممنونم بفرمایید داخل
می سان روی مبل نشسته بود و جیمین روبه روش
یونگی: قهوه یا چایی؟
می سان: قهوه بی زحمت
یونگی: جیمین چیزی نمیخوری؟
جیمین: نه
یونگی با قهو تو دستش اومد و رو به روی می سان نشست
یونگی: خب، میدونین که یه مصاحبه داریم واسه استخدام ولی چون من امروز مرخصی بودم و شماهم اومدین خونه نه شرکت این مصاحبه رو اینجا انجام میدیم، مشکلی که ندارین؟
می سان: نه شروع کنید
یونگی: خب شرکت ما محیطی خاص داره که امیدوارم شما بتونید با اون محیط کنار بیاین، لباس فرم مخصوصی ندارین فقط این فرم رو امضا کنید و به سوالاش جواب بدین
می سان: بله، فقط ببخشید قصد فضولی ندارم ولی ایشون برادرتونه؟
یونگی: همسرمه
(بعد مصاحبه)
.
.
.
.
فیک ماه من کم مونده تموم شه و بعدش درخواستی از نامجین رو میزارم و بعدم تهکوک که پیج بهم ریخته نشه همه فیکا منظم باشه
تا درودی دیگر بدرود.
جیمین: گرمه
یونگی: میخای لباستو عوض کنی؟
جیمین: اوهوم
یونگی لباسی رو از کشو برداشت و روی تخت گذاشت
یونگی: اینو بپوش
جیمین: نه تو برام بپوشون
یونگی جیمینو بلند کرد و لباساشو درآوورد و لباس جدید رو تنش کرد
یونگی: خوبه؟
جیمین: آره
و دوباره به خواب رفت و یونگی همزمان کنارش درآز کشید و جفتشون خوابیدن
⁹:⁰⁵ صبح
جیمین از خواب پاشد و یونگی هنوز خواب بود به ساعت نگاه کرد عجیب بود، یونگی همیشه زود بیدار میشد تکونش داد و اسمشو صدا کرد
یونگی: هوم؟
جیمین: پاشووو
یونگی: مگه ساعت چنده؟
جیمین: ⁹:⁵
یونگی: بگیر بخواب
جیمین: گشنمه
یونگی: پاشو خوراکی بخور
جیمین: باشه
جیمین از اتاق اومد بیرون و رفت سمت آشپزخونه و از کابینت کیکی برداشت و روی مبل نشست و تلوزیون رو روشن کرد
که صدای زنگ در اومد و همون موقع هم یونگی داشت از پله ها میومد پایین
جیمین: یونگییی
یونگی: الان باز میکنم
جیمین: کیه؟
یونگی: نمیشناسمش
یونگی در رو باز کرد و یه دختر جوون اومد داخل
جیمین: تو کی هستی؟
یونگی: جیمین بی ادب نشو، سلام
دختره: سلام
یونگی: شما؟
دختره: من می سانم بجای منشی قبلی اومدم
یونگی: اون آگهی واسه یه سال پیش بود، ولی ممنونم بفرمایید داخل
می سان روی مبل نشسته بود و جیمین روبه روش
یونگی: قهوه یا چایی؟
می سان: قهوه بی زحمت
یونگی: جیمین چیزی نمیخوری؟
جیمین: نه
یونگی با قهو تو دستش اومد و رو به روی می سان نشست
یونگی: خب، میدونین که یه مصاحبه داریم واسه استخدام ولی چون من امروز مرخصی بودم و شماهم اومدین خونه نه شرکت این مصاحبه رو اینجا انجام میدیم، مشکلی که ندارین؟
می سان: نه شروع کنید
یونگی: خب شرکت ما محیطی خاص داره که امیدوارم شما بتونید با اون محیط کنار بیاین، لباس فرم مخصوصی ندارین فقط این فرم رو امضا کنید و به سوالاش جواب بدین
می سان: بله، فقط ببخشید قصد فضولی ندارم ولی ایشون برادرتونه؟
یونگی: همسرمه
(بعد مصاحبه)
.
.
.
.
فیک ماه من کم مونده تموم شه و بعدش درخواستی از نامجین رو میزارم و بعدم تهکوک که پیج بهم ریخته نشه همه فیکا منظم باشه
تا درودی دیگر بدرود.
- ۵۵
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط