سلام خودتون میدونین باید نظر بدین ^ـــ^
سلام خودتون میدونین باید نظر بدین ^ـــ^
اهان یه خبر
من دیگه دارم میرم
این آخرین پارته شاید فردا ۳ تا پارت گذاشتم اگه نذاشتم دیه شرمنده
بعد امتحان میام:-|
✯ستارگان عاشق✯
پارت ⑧②
❉یونا❉
دیگه هوا تاریک شده بود.با دو تا دستم به بکهیون چسبیده بودم.گوشیشو در اورد و چراغشو روشن کرد.رسیدیم به یه جا یه عالمه هیزم روهم انباشته شده بود.ولی کسی نبود.$یونا!رومو برگردوندم.سویونگ بود.سریع پریدم بغلش._وااای دیوونه خوبی؟$چطور میتونم خوب باشم.مثلا گم شدما.بکهیون:چانیول کجاس؟یکی از پشت درختا اومد یه عالمه هیزم دستش بود.چانیول بود.#من اینجام.بکهیون رفت سمتش.هیزمارو انداخت پایین همدیگرو بغل کردن.یه کوله پشتی هم رو پشت چانی بود._ببینم اون کوله پشتی..#آه سلام یونا،اینو از یکی قرض گرفتیم._یعنی دزدیدیش&خوب لازم میشده حتما چانیول خیلی مهربونه دزد نیست.#ممنون بکی بابت دفاع کردنت&قابلی نداشت.اما چانیول؟!#جان دلم؟&چجوری میخوای این هیزمارو تبدیل به آتیش کنی.#امممم&خیلی احمقی مگه اینجارو با ماما اشتباه گرفتی فک کردی قدرت آتیش زدنو داری؟#چیمیشد توهم قدرت نورو داشتی اینجارو روشن میکردی._ولی شاید تو اون کوله پشتی یه چیزی باشه.بکهیون اومد سمتم گوشیشو داد دستم.&اینو یه لحظه بگیر.چانیول کوله رو باز کرد.یه بطری در اورد.نورو انداختم روش.درشو باز کرد و بو کرد#این نفته.$هوراااااا.چپ چپ به سویونگ نگاه کردم.#آفرین برده جون خوشحال باش.&پس کبریت چی؟#اینم کبریت.خوشحال شدم.بلاخره آتیشو روشن کردن.یه چندتا سنگای بزرگ رو بزور اوردن نشستیم روشون.اون دوتا کنار هم،من و سویونگم کنارهم.داشتم یخ میزدم.$من گشنمه.چانیول تو کوله رو گشت.دوتا شیشه دراورد.#فقط دوتا شیشه گیلاس داریم.$اه به خشکی شانس._من خیلی گشنمه&چانیول استاد شراب خوردنه#هی!_فک کنم همون گیلاس هم از هیچی بهتر باشه.$لیوانتون کو؟چانیول باز دستشو کرد تو کوله ۶ یا ۷ تا لیوان یه بار مصرف توش بود.دراورد._به سلااامتی!!!#به سلامتی اینکه از اینجا بریم._وااای خدا این چرا انقد#انقد چی؟&نگو که اولین بارته؟_نه این خیلی قویه.سرم درد گرفت.صدای زوزه گرگ از پشت سرمون اومد.جیغ کشیدم.&هبیییس!من و سویونگ عین مرغ پرکنده پریدم بالا و پایین.$الان میاد میخورتمون.چانیول و بکهیون زدن زیر خنده.$چیه؟#من که از گرگ نمیترسم&منم همینطور.بعد شروع کردن به خوندن( Hey~ Hwak meureo
Geu daeum mak mak heundeulha jeongshi naege
Geurae Wolf, naega Wolf, Awoo~
Ah, saranghaeyo!
Nan neukdego, neon minyeo
Geurae Wolf, naega Wolf, Awoo~
Ah, saranghaeyo)
با دهن کج بهشون نگاه کردم،_الکی مثلا شماها گرگین؟&مگه این آهنگو نشنیدی؟#میدونستم دخترا خنگن.$هی خنگ تویی#برده چیزی گفتی؟_با اینکه اصلا دلم نمیخواد اینجا باشم،ولی مجبورم تحمل کنم.من میترسم تا حالا همچین اتفاقی تو عمرم برام نیوفتاده و خوب معلومه که باید یه ترسی ته دلم باشه.#بیا باهم یه سلفی بندازیم.سریع گوشیشو دراورد سلفیشو انداخت._اوووف.#بکی توهم بیا.چیــکس&آخه الان برای چی سلفی میندازی؟#بزارم اینستا$ما الان آنتن نداریم انتظار داری نت باشه؟#خوب فردا میزارم.گوشیشو گذاشت تو جیبش.&بشینین دیگه اه گرگ کجا بود؟#خانومای گرامی نترسین.لطفا بشینین.///
★سوهو★
رسیدیم به استراحتگاه.خانم چویی نمیزاشت یه کلمه حرف بزنیم.ته یون معلوم بود خیلی نگرانه.هوا تاریک تاریک بود.ته یون:الان میتونیم بگیم؟کلافه روشو برگردوند$چیشده؟_بیون بکهیون و پارک چانیول به همراهه&ایم یونا و چویی سویونگ گم شدن.$چییییی مطمئنین؟_بله$چرا زودتر نگفتین الان هوا تاریکه &ما سعی کردیم بهتون بگیم ولی شما گوش ندادین._اگه رفته باشن جنگل چی؟&واای من متاسفم.ولی امکان داره هر اتفاقی براشون بیوفته.&پس بریم دنبالشون.$الان؟_آره$متاسفم من نمیتونم اجازه ندارم._یعنی میخواین الان اونا رو رها کنین؟$فردا هوا روشن شد میریم دنبالشون.&یعنی جون ۴ نفر براوتن مهم نیس،ممکنه ۴ نفرو از دست بدیم.داد زد$جون ۴ نفر برام مهمه ولی نمیخوام ۴۰۰ نفرو از دست بدم.///
❅هیومین❅
از اون سالن اومدیم بیرون._فردا میبینمت.محکم اومد بغلم کرد.&خوشحالم دوباره تو باهامی.لبخند زدم._ممکنه یکی مارو ببینه ها.ولم کرد.&بیا تا در اتاقا با هم بریم._باشه.راه افتادیم.به آسمون نگاه کردم._چه ستاره های قشنگیه.&آره.ستاره های پرنور شبیه love دراومده بودن._واای ببین اون ستاره ها رو شبیه لاو دراومدن.نا خودآگاه دست کشیدم رو گردبندم.&اون ستاره ها ماییم.صدای حرف زدن میومد.جلوی اتاق خانم چویی ته یون و سوهو وایستاده بودن.نمیدونم چرا هردوتاشون ناراحت بودن.با سهون رفتیم سمتشون.خانم چویی رفت تو اتاقش و درو محکم کوبید._ته یون ته یون چیشده؟؟؟
///#loverstars
اهان یه خبر
من دیگه دارم میرم
این آخرین پارته شاید فردا ۳ تا پارت گذاشتم اگه نذاشتم دیه شرمنده
بعد امتحان میام:-|
✯ستارگان عاشق✯
پارت ⑧②
❉یونا❉
دیگه هوا تاریک شده بود.با دو تا دستم به بکهیون چسبیده بودم.گوشیشو در اورد و چراغشو روشن کرد.رسیدیم به یه جا یه عالمه هیزم روهم انباشته شده بود.ولی کسی نبود.$یونا!رومو برگردوندم.سویونگ بود.سریع پریدم بغلش._وااای دیوونه خوبی؟$چطور میتونم خوب باشم.مثلا گم شدما.بکهیون:چانیول کجاس؟یکی از پشت درختا اومد یه عالمه هیزم دستش بود.چانیول بود.#من اینجام.بکهیون رفت سمتش.هیزمارو انداخت پایین همدیگرو بغل کردن.یه کوله پشتی هم رو پشت چانی بود._ببینم اون کوله پشتی..#آه سلام یونا،اینو از یکی قرض گرفتیم._یعنی دزدیدیش&خوب لازم میشده حتما چانیول خیلی مهربونه دزد نیست.#ممنون بکی بابت دفاع کردنت&قابلی نداشت.اما چانیول؟!#جان دلم؟&چجوری میخوای این هیزمارو تبدیل به آتیش کنی.#امممم&خیلی احمقی مگه اینجارو با ماما اشتباه گرفتی فک کردی قدرت آتیش زدنو داری؟#چیمیشد توهم قدرت نورو داشتی اینجارو روشن میکردی._ولی شاید تو اون کوله پشتی یه چیزی باشه.بکهیون اومد سمتم گوشیشو داد دستم.&اینو یه لحظه بگیر.چانیول کوله رو باز کرد.یه بطری در اورد.نورو انداختم روش.درشو باز کرد و بو کرد#این نفته.$هوراااااا.چپ چپ به سویونگ نگاه کردم.#آفرین برده جون خوشحال باش.&پس کبریت چی؟#اینم کبریت.خوشحال شدم.بلاخره آتیشو روشن کردن.یه چندتا سنگای بزرگ رو بزور اوردن نشستیم روشون.اون دوتا کنار هم،من و سویونگم کنارهم.داشتم یخ میزدم.$من گشنمه.چانیول تو کوله رو گشت.دوتا شیشه دراورد.#فقط دوتا شیشه گیلاس داریم.$اه به خشکی شانس._من خیلی گشنمه&چانیول استاد شراب خوردنه#هی!_فک کنم همون گیلاس هم از هیچی بهتر باشه.$لیوانتون کو؟چانیول باز دستشو کرد تو کوله ۶ یا ۷ تا لیوان یه بار مصرف توش بود.دراورد._به سلااامتی!!!#به سلامتی اینکه از اینجا بریم._وااای خدا این چرا انقد#انقد چی؟&نگو که اولین بارته؟_نه این خیلی قویه.سرم درد گرفت.صدای زوزه گرگ از پشت سرمون اومد.جیغ کشیدم.&هبیییس!من و سویونگ عین مرغ پرکنده پریدم بالا و پایین.$الان میاد میخورتمون.چانیول و بکهیون زدن زیر خنده.$چیه؟#من که از گرگ نمیترسم&منم همینطور.بعد شروع کردن به خوندن( Hey~ Hwak meureo
Geu daeum mak mak heundeulha jeongshi naege
Geurae Wolf, naega Wolf, Awoo~
Ah, saranghaeyo!
Nan neukdego, neon minyeo
Geurae Wolf, naega Wolf, Awoo~
Ah, saranghaeyo)
با دهن کج بهشون نگاه کردم،_الکی مثلا شماها گرگین؟&مگه این آهنگو نشنیدی؟#میدونستم دخترا خنگن.$هی خنگ تویی#برده چیزی گفتی؟_با اینکه اصلا دلم نمیخواد اینجا باشم،ولی مجبورم تحمل کنم.من میترسم تا حالا همچین اتفاقی تو عمرم برام نیوفتاده و خوب معلومه که باید یه ترسی ته دلم باشه.#بیا باهم یه سلفی بندازیم.سریع گوشیشو دراورد سلفیشو انداخت._اوووف.#بکی توهم بیا.چیــکس&آخه الان برای چی سلفی میندازی؟#بزارم اینستا$ما الان آنتن نداریم انتظار داری نت باشه؟#خوب فردا میزارم.گوشیشو گذاشت تو جیبش.&بشینین دیگه اه گرگ کجا بود؟#خانومای گرامی نترسین.لطفا بشینین.///
★سوهو★
رسیدیم به استراحتگاه.خانم چویی نمیزاشت یه کلمه حرف بزنیم.ته یون معلوم بود خیلی نگرانه.هوا تاریک تاریک بود.ته یون:الان میتونیم بگیم؟کلافه روشو برگردوند$چیشده؟_بیون بکهیون و پارک چانیول به همراهه&ایم یونا و چویی سویونگ گم شدن.$چییییی مطمئنین؟_بله$چرا زودتر نگفتین الان هوا تاریکه &ما سعی کردیم بهتون بگیم ولی شما گوش ندادین._اگه رفته باشن جنگل چی؟&واای من متاسفم.ولی امکان داره هر اتفاقی براشون بیوفته.&پس بریم دنبالشون.$الان؟_آره$متاسفم من نمیتونم اجازه ندارم._یعنی میخواین الان اونا رو رها کنین؟$فردا هوا روشن شد میریم دنبالشون.&یعنی جون ۴ نفر براوتن مهم نیس،ممکنه ۴ نفرو از دست بدیم.داد زد$جون ۴ نفر برام مهمه ولی نمیخوام ۴۰۰ نفرو از دست بدم.///
❅هیومین❅
از اون سالن اومدیم بیرون._فردا میبینمت.محکم اومد بغلم کرد.&خوشحالم دوباره تو باهامی.لبخند زدم._ممکنه یکی مارو ببینه ها.ولم کرد.&بیا تا در اتاقا با هم بریم._باشه.راه افتادیم.به آسمون نگاه کردم._چه ستاره های قشنگیه.&آره.ستاره های پرنور شبیه love دراومده بودن._واای ببین اون ستاره ها رو شبیه لاو دراومدن.نا خودآگاه دست کشیدم رو گردبندم.&اون ستاره ها ماییم.صدای حرف زدن میومد.جلوی اتاق خانم چویی ته یون و سوهو وایستاده بودن.نمیدونم چرا هردوتاشون ناراحت بودن.با سهون رفتیم سمتشون.خانم چویی رفت تو اتاقش و درو محکم کوبید._ته یون ته یون چیشده؟؟؟
///#loverstars
۹.۹k
۰۲ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.