☆تک پارتی☆وقتی دو روز خونه نبودی(علامت ا/ت+ علامت هانی-)
☆تک پارتی☆وقتی دو روز خونه نبودی(علامت ا/ت+ علامت هانی-) ♡به عنوان دوست پسرت♡
#درخواستی
#سناریو
دو روز بود که خونه نبودی
هان از نگرانی لب به هیچی نمیزد و الان دو روز بود هیچی نمیخورد
یه روزشو که گریه کرد و هیچی نخورد
روز بعد اشکاش میریخت اما گریه نمیکرد و دوباره هیچی نخورد، به تقطه ای نامعلوم خیره شده بود... و هی اشکاش روی گوشیش میریخت
درباره ی تو با دوستاش حرف زد که ببینه اونا میدونن کجایی یا نه که اونا هم نمیدونستن
اشکاش انقدر ریخت که دیگه گریش گرفت
قلبش اروم میزد و هر ثانیه اروم تر میشد
کم کم داشت قلبش دیگه نزد که تو نجاتش دادی
سریع در خونه رو باز کردی و هان بلند شد
با دستایی که هنوز میلرزید بغلت کرد و در اغوشت گریه کرد
-ا/ت... کجا بودی... چرا جواب تلفنم رو ندادی؟! چرا... چرا... چرا نیومدی اصلا خونه؟! ا/ت... تو داشتی... داشتی منو از نگرانی میکشتی... چرا... انقدر از من بدت میاد که میخاستی منو بکشی؟
لبخند کمرنگی زدی و لپش رو بوس کردی
+عزیزم... اروم باش... اصلا... اصلا نیازی به نگرانی نیست!
هنوز درحال گریه کردن بود، بردیش روی مبل و حالش رو ازش پرسیدی
+عشقم... خوبی؟
-چرا ترکم داستی ترکم میکردی؟ کجا بودی؟
تو لبخندی زدی
+هیچجا... تو فکر تو بودم
از اونجایی مینهو با هان و تو زندگی میکرد اومد بالا و نگاهتون میکرد
تو یه بوسه ی کوتاهی روی لبش گذاشت و بلند شدی...
+من میرم لباسم رو عوض کنم
مینهو رفت پیش هان
مینهو: عجب درامایی
-زهرمار بابا، گشنمه برو یه مرغی، پیتزایی... چیزی بگیر!
مینهو: ووو.. نمیری بابا
رفت چندتا پیتزا برداره
هان دو دقیقه ای خورد همرو برای تو هم نزاشت
مینهو: وووو... بابا چاق میشی!
-برام مهم نیست
the funny end
پایان خنده دار
#درخواستی
#سناریو
دو روز بود که خونه نبودی
هان از نگرانی لب به هیچی نمیزد و الان دو روز بود هیچی نمیخورد
یه روزشو که گریه کرد و هیچی نخورد
روز بعد اشکاش میریخت اما گریه نمیکرد و دوباره هیچی نخورد، به تقطه ای نامعلوم خیره شده بود... و هی اشکاش روی گوشیش میریخت
درباره ی تو با دوستاش حرف زد که ببینه اونا میدونن کجایی یا نه که اونا هم نمیدونستن
اشکاش انقدر ریخت که دیگه گریش گرفت
قلبش اروم میزد و هر ثانیه اروم تر میشد
کم کم داشت قلبش دیگه نزد که تو نجاتش دادی
سریع در خونه رو باز کردی و هان بلند شد
با دستایی که هنوز میلرزید بغلت کرد و در اغوشت گریه کرد
-ا/ت... کجا بودی... چرا جواب تلفنم رو ندادی؟! چرا... چرا... چرا نیومدی اصلا خونه؟! ا/ت... تو داشتی... داشتی منو از نگرانی میکشتی... چرا... انقدر از من بدت میاد که میخاستی منو بکشی؟
لبخند کمرنگی زدی و لپش رو بوس کردی
+عزیزم... اروم باش... اصلا... اصلا نیازی به نگرانی نیست!
هنوز درحال گریه کردن بود، بردیش روی مبل و حالش رو ازش پرسیدی
+عشقم... خوبی؟
-چرا ترکم داستی ترکم میکردی؟ کجا بودی؟
تو لبخندی زدی
+هیچجا... تو فکر تو بودم
از اونجایی مینهو با هان و تو زندگی میکرد اومد بالا و نگاهتون میکرد
تو یه بوسه ی کوتاهی روی لبش گذاشت و بلند شدی...
+من میرم لباسم رو عوض کنم
مینهو رفت پیش هان
مینهو: عجب درامایی
-زهرمار بابا، گشنمه برو یه مرغی، پیتزایی... چیزی بگیر!
مینهو: ووو.. نمیری بابا
رفت چندتا پیتزا برداره
هان دو دقیقه ای خورد همرو برای تو هم نزاشت
مینهو: وووو... بابا چاق میشی!
-برام مهم نیست
the funny end
پایان خنده دار
۹.۷k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.