آن جا یک قهوه خانه بود

آن جا یک قهوه خانه بود.
اما ننشستیم به نوشیدن دو تا استکان چای.
چرا؟
دنیا خراب می شد اگر دقایقی آن جا مینشستیم...
و نفری یک استکان چای میخوردیم؟
عجله، همیشه عجله...
کدام گوری میخواستم بروم؟
من به بهانه رسیدن به زندگی، همیشه زندگی را کشته ام...

👤محمود دولت‌آبادی

#Nostálgico_Time
دیدگاه ها (۰)

از سری نصیحتای مادرانه‌ام بهتون اینه کهاولین ها خیلی زیاد مه...

به قول شاملو : مأیوس نباش من امیدم رادر يأس يافتم...مهتابم ر...

به حدی دوستت دارمکه می دانم خداسوالش از تو این باشدچه کردی ا...

شرح دوست داشتنِ واقعی رواز زبون تورگوت اویار بشنوید که میگه:...

آنجا یک قهوه خانه بود،اما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چای....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط