پارت یک از لونا لج نکن
بیو یونا
از خواب بیدار شدم و رفتم صورتمو شستمو بعد رفتم برا خودم نسکافه درست کنم راستی من مادرمو2 سال پیش از دست دادم و الان با پدر و برادرم زنگی میکنم من اسمم یوناس و 17 سالمه. میخواستم نسکافه درست کنم که نداشتیم آروم از پله ها اومدم پایین و رفتم هیونگ (داداشش) رو بیدار کنم.
یونا: هیونگ (آروم میزنه بش)
هیونگ: (بیدار میشه) چیمیخوای
یونا: نسکافه نداریم میشه برم بگیرم
هیونگ: نه
یونا: چرا آخه
هیونگ: یونا خوابم
اه عالی شد از سر ناچاری رفتم نون پنیر خوردم و ی صبحونه درست کردمو بیدار شدن من که خورده بودم رفتم تو اتاق
-کمی بعد
از اتاق اومدم بیرون تبق معمول بابام رفته بود سر کار داداشمم میخواست بره داشت میرفت که گفتم
یونا: وایسا هیونگگ
هیونگ: چیه
یونا: میشه برام نت بگیری
هیونگ: بده گوشیتو
یونا: چرا.؟
هیونگ: بده برات بگیرم دیگه
یونا: آها باش بیا
برام نت گرفت و رفت و مثل همیشه تو خونه تنها بودم
بیو هیونگ
وای چقد خوابم میاد اوف الان باید برم قیافه بقیه رو تماشا کنم(شغلش مافیایِ) سوار ماشین شدم و راه افتادم
-رسیدم
-وارد دفتر شدم
هیونگ:سلام به همگی
بقیه: سلام
هعی چی میشد من نقش مهم رو داشته باشم؟ اوف خدایا
رفتم نشستم و کارای دفتریمو کردم
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.