پارت3 لونا لج نکن
-یونا خوابید
فردا صبحـ&
-هیونگ میاد تو اتاق یونا
هیونگ: یونا پشو(میزنه بش)
یونا= خواب
هیونگ: یوناا با تو ام
-یونا بیدار میشه
یونا: بله
هیونگ: پشو آماده شو باید بری مدرسه
یونا: عه خیلخب
بیو یونا
بیدار شدم برنامم ریختم لباسامو اتو کردمو پوشیدمو اینا بعد سرویس اومد بعد یادم افتاد تغذیه مو آماده نکردم
یونا: هیونگ هیونگ من تغذیه ندارم
هیونگ: خب
یونا: ..
هیونگ: خدافس
یونا: خدافس..
و رفتم سوار ماشین شدم و سلام کردم
هیونجین: فک کنم یونا و سوهو تو ی کلاس افتادن
یونا: تو از کجا میدونی
هیونجین: لیست کلاستونو دیدم اسم دو تا تون توش بود
یونا: آها
-رسیدیم
رفتم تو کلاس و نشستم که سوهو هم تو همین کلاس اومد . پس تو ی کلاسیم همین جور نشسته بودم که ی دختری اومد و بهم گفت
اون: سلاام
منم گفتم سلام که گفت
اون: خوبی
گفتم شما؟ گفت
اون: اسم من ماریا میای دوست شیم
منم قبول کردم و اومد کنارم نشست و شروع به حرف زدن کردیم اول داشتیم از هم سوال می رسیدیم که آشنا شیم اول گفت غذای مورد علاقه من همرگره تو چی و منم گفتم غذای مورد علاقه منم هات داگ ولی دوک بوکی هم دوست دارم بعد من گفتم رنگ مورد علاقت چیه؟ گفت آبی کم رنگ و بعد من گفتم چه جالب رنگ مورد علاقه منم ابیه پرنگه همین جور داشتیم نوبت نوبتی از هم سوال می رسیدیم که سوهو اومد و گفت میبینم گرم گرفتین تو و ماریا با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم ماریا رو میشناسی؟ گفت اره و بعد رفت نشست از ماریا پرسیدم از کجا همو میشناسین گفت تو کلاس بسکت بال باهم بودیم ولی الان من دیگه نمیرم بعد آروم گفت سوهو خیلی عصاب خورد کنه منم گفتم واقعا؟چرا.؟ گفت میفهمی بعد معلم اومد همه بلند شدن سلام کردن و دوباره نشستن
بعد معلم شروع به توضیح دادن کرد
-5 ساعت بعد
کلاس تموم شد و من رفتم سوار سرویس بشم تو راه بودم که یهو یکی از پشت موهامو کشید
یونا: آخخخ
برگشتم ببینم کیه که دیدم سوهو بود
سوهو:(خنده)
خیلی عصبانی شدم و تو همین لحظه یاد جمله ای که ماریا بم زد افتادم < سوهو خیلی عصاب خورد کنه>
یونا: روانییه بی همه چیز چه مرگته
هیونجین: (پوز خند)
یونا: واقعا که
یون هو: واقعا که (اداشو در میاره)
و بعد همشون رفتن سوار ماشین شدن که بکهیون اومد و گفت
بکهیون: ناراحت نشو همیشه همینجورین
و بعد رفت سوار ماشین شد منم بعد رفتم تو ماشین و رسیدم خونه
یونا: سلام من اومدم
هیونگ: علیک. یونا مهمون داریم خونه رو مرتب کن یکم
یونا: مهمون؟ کی؟
هیونگ: دوستام قراره بیان
یونا: آها بابا کجان؟
هیونگ: نمیدونم
رفتم لباسام عوض کردم و خونه رو مرتب کردم بعدشم رفتم سیب زمینی سرخ کردم و خوردم که زنگ خونمچن خورد . هیونگ رفت باز کرد ا
هیونگ: چطورین بچه ها
-اومدن تو خونه
سانگ هو: اون خواهرته
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.