زد هوایت بر سرم سرتاسرم را باد برد

زد هوایت بر سرم، سرتاسرم را باد برد
تا قلم در دست غم شد ، جوهرم را باد برد

خط کشیدم بر نمای کهنه ی گلبوسه ات
یادگار بوسه ات بر دفترم را باد برد

اشک را در دامن سرخ شقایق ریختم
با نگاهی آتشین چشم ترم را باد برد

موج می زد بر سرم هر جمعه عشق دیدنت
ساحلی ایمن شدی تا، پیکرم را باد برد

غنچه هایم را کشیدی تا که از نو بشکفم
تا لب از لب وا کنم، آن نوبرم را باد برد

برگ ماند و ساقه ای خشکیده در دریای غم
با نگاهت سایه ی غم گسترم را باد برد
دیدگاه ها (۱)

...

...

....

حلالم کن اگر روزی ز دستت دانه میچیدم تمام دل خوشیهارا به چش...

░⃟‌‌‎‎‌قطره قطره اشکهایم میچکد بر دفترمیاد بادا ... ان نگار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط