حلالم کن اگر روزی ز دستت دانه میچیدم

حلالم کن اگر روزی ز دستت دانه میچیدم
تمام دل خوشیهارا به چشمان تو میدیدم

کبوتر بودم و جلد..... هوای آسمان تو
غریبه بودم و افسوس خود را آشنا دیدم

دلت در بند دیگر بود گرفتارش به هر لحظه
ولی من اشتباهی تو به بندم مبتلا دیدم

اگر روزی گذر کردی ازاین ویرانه متروک
به زیر لب بگو حتما که خود را بی وفا دیدم

اگر باران به چشمان چو دریایت شود مهمان
ولی هرشب ز غم خود را به باران میزبان دیدم

اگرروزی مزارم را...... نشانت دادن و گفتند
بگو این تن به زیر خاک ز دوران خسته جان دیدم

اگر سنگ صبورم من بگویم حرف دل با شعر
چو در جمعی مثال خود کسان بی همزبان دیدم
دیدگاه ها (۱)

....

زد هوایت بر سرم، سرتاسرم را باد برد تا قلم در دست غم شد ، جو...

....

ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺧﻤﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡﺍﺯ ﻋﺸﻮﻩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻧﺎﺯ ﻭ ﺍﺩﺍﯾﺖ ﮔﻠﻪ ...

پارت ۳

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط