🍷خوناشام جذاب 🍷
🍷خوناشام جذاب 🍷
p4
ا/ت ویو
ته رفت بیرون و منم به منظره ی بیرون اتاقم خیره شدم و هزاران سوال توی ذهنم پیچ تاب میخورد که: ته چرا منو انتخاب کرده که منشیش بشم؟ چرا گفته اینجا زندگی کنم؟ و...
ته ویو
احساس میکردم عاشق ا/ت شدم اما اما آخه عشق یه خوناشام به یه انسان آره تهیونگ تا کی میخوای خودتو گول بزنی که عاشقش نشدی تو عاشقش شدی و اون باید بهت جواب مثبت بده وگرنه باید تیکه تیکش کنی اکه جواب مثبت نده (ا/ت خدا بهت رحم کنه 😂)
ته اومد تو اتاق ا/ت و بهش گفت باید چیکار کنه و رفت سرکار و ا/ت مشغول کارش شد
(فلش بک به فردا صبح)
ا/ت ویو
از خواب نازم بلند شدم امروز پنجشنبه بود و من مدرسه نداشتم صبح بلند شدم یه حموم ۲٠ مینی رفتم آبرسان بالم زدم یه لباس راحتی که ته بهم داده بودو پوشیدم و اجوما بهم گفت برم برای صبحانه ازش تشکر کردم و رفتم
ته: سلام صبح بخیر ا/ت
ا/ت: سلام صبح بخیر ته
ته: دیدم ا/ت میخواد بشینه دورترین نقطه که بهش اشاره کردم و گفتم بیاد کنار خودم بشینه و با یکم ترس اومد و نشست
(فلش بک به بعد صبحانه)
ا/ت: خب رفت تو اتاقش و مشغول کارش شد.
ته: ا/ت الان دیگه باید بیای توی اتاق من کار کنی.
ا/ت: باشه (با کمی ترس که مخفیش میکرد)
ته: به ا/ت گفت باید چیکار کنه و ا/ت مشغول کارش شد و ته ۱٠ مین بعد براش یه قهوه برد و گفت که بخوره
ا/ت: مرسی قهوه رو خورد
ته ویو
اون قهوه نبود اون یه پودری بود که من ریخته بودمش تو قهوه و به خورد ا/ت داده بودم اون یه پودری بود که انسانی که اونو میخورد عاشق خوناشامی میشد که بهش دادتش و فقط خوناشام ها بهش دسترسی داشتن البته بعدش اون انسان سرگیجه میگیره و قش میکنه که طبیعیه
ا/ت ویو
بعد از خوردن اون قهوه یه حس عجیبی بهم دست داد سرم گیج رفت و قش کردم و بعدش دیگه چیزی نفهمیدم...
ادامه دارد...
خمارئییییییی
شرط: ۲٠ لایک ۲٠ کامنت
شرط کم گذاشتم دوستون دارم حمایت یادتون نره 🍷🫶🏻💓🤍🕯
p4
ا/ت ویو
ته رفت بیرون و منم به منظره ی بیرون اتاقم خیره شدم و هزاران سوال توی ذهنم پیچ تاب میخورد که: ته چرا منو انتخاب کرده که منشیش بشم؟ چرا گفته اینجا زندگی کنم؟ و...
ته ویو
احساس میکردم عاشق ا/ت شدم اما اما آخه عشق یه خوناشام به یه انسان آره تهیونگ تا کی میخوای خودتو گول بزنی که عاشقش نشدی تو عاشقش شدی و اون باید بهت جواب مثبت بده وگرنه باید تیکه تیکش کنی اکه جواب مثبت نده (ا/ت خدا بهت رحم کنه 😂)
ته اومد تو اتاق ا/ت و بهش گفت باید چیکار کنه و رفت سرکار و ا/ت مشغول کارش شد
(فلش بک به فردا صبح)
ا/ت ویو
از خواب نازم بلند شدم امروز پنجشنبه بود و من مدرسه نداشتم صبح بلند شدم یه حموم ۲٠ مینی رفتم آبرسان بالم زدم یه لباس راحتی که ته بهم داده بودو پوشیدم و اجوما بهم گفت برم برای صبحانه ازش تشکر کردم و رفتم
ته: سلام صبح بخیر ا/ت
ا/ت: سلام صبح بخیر ته
ته: دیدم ا/ت میخواد بشینه دورترین نقطه که بهش اشاره کردم و گفتم بیاد کنار خودم بشینه و با یکم ترس اومد و نشست
(فلش بک به بعد صبحانه)
ا/ت: خب رفت تو اتاقش و مشغول کارش شد.
ته: ا/ت الان دیگه باید بیای توی اتاق من کار کنی.
ا/ت: باشه (با کمی ترس که مخفیش میکرد)
ته: به ا/ت گفت باید چیکار کنه و ا/ت مشغول کارش شد و ته ۱٠ مین بعد براش یه قهوه برد و گفت که بخوره
ا/ت: مرسی قهوه رو خورد
ته ویو
اون قهوه نبود اون یه پودری بود که من ریخته بودمش تو قهوه و به خورد ا/ت داده بودم اون یه پودری بود که انسانی که اونو میخورد عاشق خوناشامی میشد که بهش دادتش و فقط خوناشام ها بهش دسترسی داشتن البته بعدش اون انسان سرگیجه میگیره و قش میکنه که طبیعیه
ا/ت ویو
بعد از خوردن اون قهوه یه حس عجیبی بهم دست داد سرم گیج رفت و قش کردم و بعدش دیگه چیزی نفهمیدم...
ادامه دارد...
خمارئییییییی
شرط: ۲٠ لایک ۲٠ کامنت
شرط کم گذاشتم دوستون دارم حمایت یادتون نره 🍷🫶🏻💓🤍🕯
۲۱.۷k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.