بخونید قشنگه کرامات و معجزات امام حسن عسکری
🌹ابو جعفر هاشمی می گوید: من با گروهی در زندان بودیم که ابو محمد علیه السلام نیز با برادرش جعفر زندانی شدند، به حال آن حضرت رقت کردیم و من صورت امام حسن علیه السلام را بوسیدم و او را روی فرشی که زیر پایم بود نشاندم، جعفر نیز در نزدیکی ما نشست، مأمور زندان آن حضرت، صالح بن وصیف بود، مردی از قبیله جحم نیز همراه ما در زندان بود که می گفت؛ از آل علی است. امام ابو محمد علیه السلام نگاهی به ما کرد و فرمود:اگر در میان شما نبود آن کسی که از شما نیست، هر آینه به شما اطلاع می دادم و چیزهایی می آموختم تا وقتی که خداوند وسیله نجات شما را فراهم کند. امام علیه السلام با این فرمایش به آن مرد جحمی اشاره کرد و فرمود؛ این مرد از شما نیست و از او بترسید، زیرا که درمیان لباس هایش کاغدی هست که هر چه می گویید برای خلیفه می نویسد، یکی از زندانیان فوری به سراغ جحمی رفت و لباس های او را بررسی کرد پس آن نوشته را یافت که آن جمع را متهم کرده و نوشته بود که آنها می خواهند زندان را سوراخ کرده و از زندان فرار کنند.[۱]
🌹شاهویة بن عبدربه روایت کرده است، می گوید: برادرم صالح زندانی بود، خدمت مولایم ابو محمد علیه السلام نامه ای نوشتم و چند مسأله پرسیدم، امام پاسخ همه آنها را داده بود و نوشته بود: برادرت صالح، همان روزی که نامه ام به دست تو می رسد، از زندان خلاص می شود، و تو می خواستی راجع به او بپرسی، فراموش کردی! پاسخ امام رسید، در همان بین که داشتم نامه را می خواندم، ناگاه بعضی از مردم آمدند، بشارت دادند که برادرم آزاد شده و طولی نکشید که برادرم آمد او را دیدم و نامه را برای او نیز خواندم.[۲]
🌹ابوهاشم نقل کرده، می گوید: در دلم گذشت که آیا قرآن مخلوق است یا نه؟ امام علیه السلام نگاهی به من کرد و فرمود:ای ابوهاشم خداوند آفریدگار همه چیز است و جز او همه چیز مخلوق است.[۳]
🌹ابو هاشم روایت کرده، می گوید: خدمت امام ابو محمد علیه السلام شرفیاب شدم و می خواستم، نگینی درخواست کنم تا انگشتری برای تبرک از آن بسازم، نشستم و یادم رفت که برای چه آمده بودم وقتی که خواست خدا حافظی کنم و برگردم، امام علیه السلام انگشتری مرحمت کرد و لبخندی زد، فرمود: تو نگینی می خواستی و من انگشتری به تو دادم، تو سودی هم از نگین بردی، پروردگار آن را بر تو گوارا کند. ابو هاشم می گوید: من تعجب کردم، عرض کردم: مولای من براستی که تو ولی خدایی و آن امامی هستی که من دین خدا را به لطف و اطاعت او به دست آورده ام. آنگاه فرمود: ای ابوهاشم! خداوند تو را بیامرزد.[۴]
منابع:
[۱] الدر النظیم، در مناقب ائمه از کتب عکس برداری شده کتابخانه امیرالمؤمنین به شمار ۲۸۷۹.
[۲] مناقب: ۴۳۸/۴.
[۳] مناقب: ۴۳۶/۴.
[۴] اعلام الوری: ۳۷۵، مناقب
🌹شاهویة بن عبدربه روایت کرده است، می گوید: برادرم صالح زندانی بود، خدمت مولایم ابو محمد علیه السلام نامه ای نوشتم و چند مسأله پرسیدم، امام پاسخ همه آنها را داده بود و نوشته بود: برادرت صالح، همان روزی که نامه ام به دست تو می رسد، از زندان خلاص می شود، و تو می خواستی راجع به او بپرسی، فراموش کردی! پاسخ امام رسید، در همان بین که داشتم نامه را می خواندم، ناگاه بعضی از مردم آمدند، بشارت دادند که برادرم آزاد شده و طولی نکشید که برادرم آمد او را دیدم و نامه را برای او نیز خواندم.[۲]
🌹ابوهاشم نقل کرده، می گوید: در دلم گذشت که آیا قرآن مخلوق است یا نه؟ امام علیه السلام نگاهی به من کرد و فرمود:ای ابوهاشم خداوند آفریدگار همه چیز است و جز او همه چیز مخلوق است.[۳]
🌹ابو هاشم روایت کرده، می گوید: خدمت امام ابو محمد علیه السلام شرفیاب شدم و می خواستم، نگینی درخواست کنم تا انگشتری برای تبرک از آن بسازم، نشستم و یادم رفت که برای چه آمده بودم وقتی که خواست خدا حافظی کنم و برگردم، امام علیه السلام انگشتری مرحمت کرد و لبخندی زد، فرمود: تو نگینی می خواستی و من انگشتری به تو دادم، تو سودی هم از نگین بردی، پروردگار آن را بر تو گوارا کند. ابو هاشم می گوید: من تعجب کردم، عرض کردم: مولای من براستی که تو ولی خدایی و آن امامی هستی که من دین خدا را به لطف و اطاعت او به دست آورده ام. آنگاه فرمود: ای ابوهاشم! خداوند تو را بیامرزد.[۴]
منابع:
[۱] الدر النظیم، در مناقب ائمه از کتب عکس برداری شده کتابخانه امیرالمؤمنین به شمار ۲۸۷۹.
[۲] مناقب: ۴۳۸/۴.
[۳] مناقب: ۴۳۶/۴.
[۴] اعلام الوری: ۳۷۵، مناقب
۵.۰k
۰۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.