سلام دوستان 😃
سلام دوستان 😃
این اولین سناریوعه از مای هیرو آکادمی
امیدوارم خوب شده باشه 😣
اسمشم دیدار ابدیه
خب بریم شروع داستان
___________________________________________
باکوگو ×
میدوریا ~
دنکی ☆
کیریشیما ♡
مینا ♧
ا/ت (شما ) ¿
آیزوا سنسه ○
داستان گو ●
_________________
● ا/ت یک دختر 16 سالست که تازه به مدرسه UA اومده .
وقتی وارد کلاس شد داشت کسایی که تو کلاس بودن رو نگاه می کرد و آیزوا سنسه رو دید و اومد جلو و منتظر بود که آیزوا سنسه معرفیش کنه. آیزوا سنسه ا/ت رو دید و آهی کشید ●
○ بچه ها ........ این عضو جدید هست ..... خودتو معرفی کن ....
¿ ا.. ام ....من ا/ت هستم 16 ساله از مدرسه ( هرچی خودتون دوست دارین )
● میدوریا کنجکاو بود که چه کوسه ای داره ، کیریشیما هم همینطور ، باکوگو بهش زل زده بود ولی سرش رو چرخوند و به کنار نگاه کرد .
ا/ت مونده بود کجا بشینه که آیزوا سنسه خمیازه کشید ●
○ شانس آوردی اوراراکا از مدرسه رفته ...... میتونی بری جاش بشینی ......
● صندلی اوراراکا کنار باکوگو بود . باکوگو اعصابش خورد شد ولی هیچی نگفت . میدوریا نگران بود باکوگو چیزی بهش بگه . ا/ت رفت و روی صندلی نشت و سرش رو پایین گرفت و میزش رو نگاه کرد و بعد به افرادی که بهش نزدیکت که میدوریا رو دید که داره هی بهش نگاه میکنه و توی دفترش داشت چیزی مینوشت.
تعجب کرد و گیج شد و خجالت کشید بعد به باکوگو نگاه کرد دید باکوگو زیر چشمی بهش نگاه میکنه و بعد باکوگو به میدوریا نگاه کرد و عصابش خورد شد . ا/ت نمیدونست چیکار کنه پس خودش رو به اون راه زد و به آیزوا سنسه توجه کرد و گوش میداد ●
○ خوب وقت تمرینه .... و اینکه خانوم ا/ت توی تمرین کوسه خودتون رو باید به نمایش بزارید ....
¿ اوه ... باشه ... حتما
● در اون مکان که توپ رو پرت میکردن رفتن و ا/ت رو بردن جلو و توپ رو بهش دادن و منتظر بودن ●
○ اول از همه بگو چه کوسه ای داری ...
¿ ............
____________________
نویسنده :یویی
چطور بود ؟ خوشتون اومد ؟
ادامه شو بعدا میزارم
این اولین سناریوعه از مای هیرو آکادمی
امیدوارم خوب شده باشه 😣
اسمشم دیدار ابدیه
خب بریم شروع داستان
___________________________________________
باکوگو ×
میدوریا ~
دنکی ☆
کیریشیما ♡
مینا ♧
ا/ت (شما ) ¿
آیزوا سنسه ○
داستان گو ●
_________________
● ا/ت یک دختر 16 سالست که تازه به مدرسه UA اومده .
وقتی وارد کلاس شد داشت کسایی که تو کلاس بودن رو نگاه می کرد و آیزوا سنسه رو دید و اومد جلو و منتظر بود که آیزوا سنسه معرفیش کنه. آیزوا سنسه ا/ت رو دید و آهی کشید ●
○ بچه ها ........ این عضو جدید هست ..... خودتو معرفی کن ....
¿ ا.. ام ....من ا/ت هستم 16 ساله از مدرسه ( هرچی خودتون دوست دارین )
● میدوریا کنجکاو بود که چه کوسه ای داره ، کیریشیما هم همینطور ، باکوگو بهش زل زده بود ولی سرش رو چرخوند و به کنار نگاه کرد .
ا/ت مونده بود کجا بشینه که آیزوا سنسه خمیازه کشید ●
○ شانس آوردی اوراراکا از مدرسه رفته ...... میتونی بری جاش بشینی ......
● صندلی اوراراکا کنار باکوگو بود . باکوگو اعصابش خورد شد ولی هیچی نگفت . میدوریا نگران بود باکوگو چیزی بهش بگه . ا/ت رفت و روی صندلی نشت و سرش رو پایین گرفت و میزش رو نگاه کرد و بعد به افرادی که بهش نزدیکت که میدوریا رو دید که داره هی بهش نگاه میکنه و توی دفترش داشت چیزی مینوشت.
تعجب کرد و گیج شد و خجالت کشید بعد به باکوگو نگاه کرد دید باکوگو زیر چشمی بهش نگاه میکنه و بعد باکوگو به میدوریا نگاه کرد و عصابش خورد شد . ا/ت نمیدونست چیکار کنه پس خودش رو به اون راه زد و به آیزوا سنسه توجه کرد و گوش میداد ●
○ خوب وقت تمرینه .... و اینکه خانوم ا/ت توی تمرین کوسه خودتون رو باید به نمایش بزارید ....
¿ اوه ... باشه ... حتما
● در اون مکان که توپ رو پرت میکردن رفتن و ا/ت رو بردن جلو و توپ رو بهش دادن و منتظر بودن ●
○ اول از همه بگو چه کوسه ای داری ...
¿ ............
____________________
نویسنده :یویی
چطور بود ؟ خوشتون اومد ؟
ادامه شو بعدا میزارم
۴.۲k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.