🍂
🍂
وقتیکه کوچکتر بودم از تنهایی می ترسیدم
هربار که باران می آمد غصه می خوردم و
هیچ رغبتی به دیدن آسمان ابری نداشتم
با خودم میگفتم : پاییز نفرت انگیز است
چون برگ ها می افتند و
درخت ها برهنه و زشت می شوند
از نظرم همه جا بوی غم می گرفت
همیشه در خلوتم با خدا از او گلایه می کردم که
چرا تنهایی و پاییز و هوای ابری و باران را آفریدی؟
شاید خنده دار باشد اما دلم نمیخواست
هیچ وقت شب بیاید
با تاریکی و غم و دلتنگی نمی ساختم
اما حالا...! شیفته ی تنهایی هستم
میفهمم حس خوبی که آسمان ابری و باران دارد
آرامشی که سکوت شب با آن روحم را جلا می دهد
و کلماتی که در پاییز روی دفترم به رقص در می آیند
آرام جان من است.
حالا دیگر دلم میخواهد تنها باشم و شب باشد و
صدای خش خش برگها و نم نم باران شاعر تَرَم کند.
دیگر دلم با هوای ابری و تاریکی وخزان
سازگار شده
سازگار تر از سازگار...
#آیدا_حقیقی
وقتیکه کوچکتر بودم از تنهایی می ترسیدم
هربار که باران می آمد غصه می خوردم و
هیچ رغبتی به دیدن آسمان ابری نداشتم
با خودم میگفتم : پاییز نفرت انگیز است
چون برگ ها می افتند و
درخت ها برهنه و زشت می شوند
از نظرم همه جا بوی غم می گرفت
همیشه در خلوتم با خدا از او گلایه می کردم که
چرا تنهایی و پاییز و هوای ابری و باران را آفریدی؟
شاید خنده دار باشد اما دلم نمیخواست
هیچ وقت شب بیاید
با تاریکی و غم و دلتنگی نمی ساختم
اما حالا...! شیفته ی تنهایی هستم
میفهمم حس خوبی که آسمان ابری و باران دارد
آرامشی که سکوت شب با آن روحم را جلا می دهد
و کلماتی که در پاییز روی دفترم به رقص در می آیند
آرام جان من است.
حالا دیگر دلم میخواهد تنها باشم و شب باشد و
صدای خش خش برگها و نم نم باران شاعر تَرَم کند.
دیگر دلم با هوای ابری و تاریکی وخزان
سازگار شده
سازگار تر از سازگار...
#آیدا_حقیقی
۴.۰k
۰۹ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.