زندگی صحنه دل بود که من کات شدم

زندگی صحنه دل بود که من کات شدم
بس که در محضر چشم تو، مجازات شدم!

من که از شعـر و غزل، هیچ نمی دانستم...
تا که در فرضیه ی چشــم تو اثبات شدم!

خم ابـروی تو می خواست که شاعربشوم...
آنکه در پیچ و خمش، محو اشارات شدم!

مدرسه، جای من سر به هـوا داده، نبود...
از هـمان گوشه، مهـیای خـرابات شدم!

یاد آن روز که در سینـه ی سیــنای دلت...
طبـق فرمـان تو، من شامـل آیات شدم!

بازهم، دست من و قــفل و دخیل حرمت...
بازهم، پشت درت صاحب حاجات شـدم!

یاد آن روز که در صفــحه ی شطـرنج دلت...
شاه عشق بودم و با کیش رخت، مات شدم !
دیدگاه ها (۱)

چند لحظه ای با من بمان ...           امشب دلم دیوانه است... ...

این چند هزارمین شب بیداری‌ست؟!ای عشق، فقط حساب دستت باشد…! #...

مبادا امشب به خوابم نیایی عشق جان من ...چقدر خوب است که شب ه...

خورشید رادر تردید گاهِ سینه امسنجاق کنو تیله ی چشمانت رابه ق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط