دو پارتی. ( اولین پایان )

( این داستان به دور از شخصیت و رفتار ایدل هست و فقط از شما درخواست دارم که «چهره ی» ایدل رو تصور کنید)

جلوی آینه ایستاده ام . به انعکاس تصویر خود در آیینه می نگرم. این لباس طلایی بلند ، من را از آنچه که هستم دور ساخته .
و موهای بلند مشکی ام ،  که حال به دست شانه سپرده شده و بی حد و مرز ، در اطرافم پراکنده می‌شوند؛ خوبیشان این است که گردن و شانه های برهنه ام را کمتر در دید قرار میدهد.
و آرایش نقره ایم ، که ساعت ها وقت صرف یاد گیری آن کرده ام و کفش های پاشنه بلندم، مرا زیادی خانم ساخته.
با تردید تصمیم را مرور می‌کنم . از صبح تا به الآن بار ها برای کنسل کردن این قرار اقدام کرده ام . نفس عمیقی کشیده و باز دمش را فوت می‌کنم.
زنگ در به صدا در می آید و به من نشان میدهد که زمان آن رسیده .
نگرانی لحظه‌ای از صورتم دل نمیکند . به سمت در راه می افتم. تق تق تق و تق . کفش هایم ، صدای ناقوص را در سرم طنین می اندازد. به در میرسم . با دیدن چهره ی شاد یونگی در آیفون ، دلم فرو می‌ریزد.
دستم را برای باز کردن در بالا می آورم اما لرزش دستانم بیش از حد است . دستم را پایین آورده و بعد از نشاندن لبخند زیبایی روی صورتم ، در را یه ضرب باز می‌کنم .

در که باز می‌شود. صورتش را پشت دسته‌ی گل های ارکیده پنهان می‌کند.
سپس آرام سرش را کج کرد. نگاهش به دنبال کسی در خانه بود . بعد از گذشت چند ثانیه کنجکاو پرسیدم:« دنبال کسی میگردی؟»
به چشمانم نگاه میکند. نگاهش طوری است که گویی من شخص غریبه‌ای هستم  .  بازی اش را فهمیدم . وقت بازی است!
میگوید:« متاسفم، به من گفتند که اینجا خونه ی همسر آینده ی من هست . شما یه خانوم جذاب و قد بلند ندیدی؟»
با شنیدن کلمه ی -قد بلند- دلخور در چشمانش زل زدم . اخم لوس مانندی کرده و و با ناراحتی ساختگی گفتم:« نخیر ندیدم » و قهر گونه قصد به بستن در را داشتم . پایش مانع این کار شد.
به داخل آمد و پس از بستن در گفت:« قهر؟ مگه بچه ی عزیز من ؟ . یه کم مثل لباس تو تنت با وقار و خانوم باش »
این حرف ها را به طنز می زد اما...... اما این جمله‌ی(تو یه بچه ای ) ماه ها بود که مرا آزار می‌داد . البته که یونگی خبری از این ماجرا نداشت اما  شنیدن این حرف ها از زبان محبوبم......
ناراحت سرم را پایین انداخته و لب زدم:« ببخشید که به اندازه ی کافی برای هیچ کس خوب نیستم » و بدون توجه  ، جلو تر از او به سمت آشپزخانه راه افتادم ‌.
چند قدمی بیشتر بر نداشته بودم که صدای افتادن دسته گل و بعد از........
دیدگاه ها (۴)

پارت 2 ( اولین پایان)

https://abzarek.ir/service-p/msg/1622949لینک ناشناسم👆👆⁦❤️⁩

سلام سلام دوستان عزیزراستش چند موضوع هست که باید مطرح بشهاول...

گفت مشقِ نامِ لیلی می کنمخاطرِ خود را تسلی می کنم!عشق و اراد...

صحنه,پارت یازدهم

پارت ۴۸ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط