تو از دلتنگی شبهای آغوشم چه می دانی

تو از دلتنگیِ شبهایِ آغوشم چه می دانی ؟
از آواری که بی تو ماندهِ بر دوشم! ، چه می دانی ؟

از اینکه گفته بودی - دوستم داری - ولی رفتی
از آهنگِ صدایِ مانده در گوشم چه می دانی ؟!!

هنوزم بوی آغوشِ تو را پیراهنم دارد
از اندوهی که من هر روز می پوشم چه می دانی ؟

ببین !! از عشق ناچارم ولی دلگیرم از دستت
از اینکه مثلِ سیر و سرکه می جوشم ، چه می دانی ؟

جوابم را بده - من یک تماس رفته از دستم -
و رنجِ یک شماره یِ فراموشم ! چه می دانی ؟

از اینکه رفته ای و هر چه می کوشم نمی فهمم
چرا رفتی !!! ؛از احساسات مغشوشم چه می دانی

هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه می‌کنی

ای آنکه دست بر سر من می‌کشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می‌کنی؟

گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن !
باشد، ولی نصیحت دیوانه می‌کنی

ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینه‌ی شکسته‌دلان خانه می‌کنی؟

بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه می‌کنی

عشق است و گفته‌اند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه می‌کنی

#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۲)

-----------------برای فریب دادنعده ای را شیر می کنندو عده ای...

لب های تو لب نیست ! عذابیست الهیباید که عذابی بچشم گاه به گا...

دل را نگاه گرم تو دیوانه می‌کندآیینه را رخ تو پریخانه می‌کند...

همیشه دل نگران تو بوده ام. کم نیست.همیشه دل نگران کسی که در ...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

تکپارتی دوباره باهم بذر عشقمون رو میکاریم …ایرپادت رو داخل گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط