تکپارتی
تکپارتی
دوباره باهم بذر عشقمون رو میکاریم …
ایرپادت رو داخل گوشت قرار دادی و وارد کافه شدی ، گارسون با دیدنت بهت علامت داد که سفارشت رو میاره و نیازی نیست مثل همیشه تکرارش کنی ، به سمت میزه کوچیک کنار دیوار که مکانی دنج و گرم بود رفتی ، هوا حسابی سرد شده بود و واقعا نیاز به چنین مکانه گرما بخشی داشتی ، اروم صندلی رو بیرون کشیدی و نشستی ، اهنگ مورد نظرت رو پلی کردی و سرت که از شدت فکر های پی دی پی سنگینی میکرد رو به دیوار تکیه دادی ، پلک هات رو روی هم قرار دادی و با تموم وجود به اهنگی که از طریق ایرپاد به گوشت منتقل میشد گوش سپردی ..
بعد از مدتی با کم شدن نور چشمات رو باز کردی که با گارسون مواجه شدی که با لبخندی ملایم سفارشت رو روی میز قرار داد ..
تو هم متقابلا لبخنده محوی زدی و گارسون خوشتیپ کافه از جلوی چشمات محو شد ، به محظ کنار رفتن گارسون چهره ی مردی که میز رو به روت نشسته بود نمایان شد ..
قلبت شروع به تپش کرد ، دستات سرد شده بود و نگاهت بی اختیار رو اون مرد نسبتا محترم قفل شده بود .. با دیدن چهره مرد تمومی لحظاتت با اون مرد دوباره جلوی چشمت مثل فیلمی کوتاه نمایان شدن و باعث چکیدن قطره اشکی از چشمت شد ..
با به یاد اوردن اون شب دردناک که هنوز هم زخمی روی قلبه کوچیکت به جا گذاشته بود چشمات رو بستی و سعی کردی اروم باشی .. بعد از باز کردنه دوباره چشمات با مرد رو به رو شدی که حالا اون هم تورو دیده بود و انگاری حاله مرد هم با دیدن تو دگرگون شده بود ، کنترلی روی افکارت نداشتی و حرفای مرد پشست سر هم توی مغزت اکو پیدا میکرد ، صداهای تو مغزت انقدر بلند بودن که دیگه اهنگ هم نمیتونست کاورشون کنه .. پس فقط سعی کردی از این مکانه نفرت انگیز دوری کنی …
از جات بلند شدی و مبلغ مورد نیاز رو روی میز قرار دادی و به سمت در خروجی قدم ورداشتی ، همه چی عادی بود تا اینکه فردی با گرفتن دستت مانع رفتنت شد … اروم برگشتی و با کسی رو به رو شدی که حتی فکرش رو هم نمی کردی که روزی دوباره ببینیش ..
_ خواهش میکنم این بار ازم فرار نکن و بزار باهات صحبت کنم
+ ما حرف هامون رو زدیم اقای محترم
_ ا.ت ازت خواهش میکنم فقط چند لحظه
سکوت کردی ، انگاری هنوز هم جوونه ای از عشق بی ثمرت ، توی قلبه مهربونت مونده بود .. پس مخالفتی نکردی ..
_ خواهش میکنم بشین و فقط به حرف هام گوش کن
باز هم سکوت رو به مرد هدیه کردی و اروم روی صندلی رو به روی مرد نشستی
_ من واقعا متاسفم ا.ت ، تو این مدت ، روز ها و شب ها ، هر ساعت ، هر دقیقه ، هر ثانیه به فکرت بودم و فقط به خودم لعنت میفرستادم که چرا طوری که باید ازت محافظت نکردم ، ا.ت من بدونه تو مثل گیاهی ام که بهش اب و نور نرسیده و پژمرده شده ، اگه تو نباشی همونقدر شکسته و دل زننده ام ، من و زندگیم بهت نیاز داریم ا.ت ، ازت خواهش میکنم که بر گرد
+ ولی عشق من و تو دیگه وجود نداره
_ همه چیو درست میکنم ، بهت قول میدم فقط تو همراهم باش ، دوباره باهم بذر عشقمون رو میکاریم و بهش رسیدگی میکنیم ، بهت قول میدم که این بار طوری ازش مراقبت کنم که لایقشه ، دیگه نمی زارم حتی ذره ای اسیب ببینه … ولی تنهایی نمیتونم انجامش بدم پس با من همراه میشی فرشته کوچولو ؟
با شنیدن حرف هایی که از روی احساسات واقعی و عاری از هر گونه دروغی بودن ، انگاری اون ذره جوونه ای که هنوز هم تو گوشه ای از قلبت جا خشک کرده بود داشت رشد میکرد و به کمال می رسید پس تصمیم گرفتی زندگیت رو دوباره با مرد خوش قلب و صادق رو به روت شریک شی
+ اوهوم
_ قول میدم که پشیمونت نکنم دختره نازم و طوری از گیاه عشقمون محافظت کنم که تو کتاب ها بنویسن
…
The end ….
«شرمنده میدونم خیلی بد شد »
دوباره باهم بذر عشقمون رو میکاریم …
ایرپادت رو داخل گوشت قرار دادی و وارد کافه شدی ، گارسون با دیدنت بهت علامت داد که سفارشت رو میاره و نیازی نیست مثل همیشه تکرارش کنی ، به سمت میزه کوچیک کنار دیوار که مکانی دنج و گرم بود رفتی ، هوا حسابی سرد شده بود و واقعا نیاز به چنین مکانه گرما بخشی داشتی ، اروم صندلی رو بیرون کشیدی و نشستی ، اهنگ مورد نظرت رو پلی کردی و سرت که از شدت فکر های پی دی پی سنگینی میکرد رو به دیوار تکیه دادی ، پلک هات رو روی هم قرار دادی و با تموم وجود به اهنگی که از طریق ایرپاد به گوشت منتقل میشد گوش سپردی ..
بعد از مدتی با کم شدن نور چشمات رو باز کردی که با گارسون مواجه شدی که با لبخندی ملایم سفارشت رو روی میز قرار داد ..
تو هم متقابلا لبخنده محوی زدی و گارسون خوشتیپ کافه از جلوی چشمات محو شد ، به محظ کنار رفتن گارسون چهره ی مردی که میز رو به روت نشسته بود نمایان شد ..
قلبت شروع به تپش کرد ، دستات سرد شده بود و نگاهت بی اختیار رو اون مرد نسبتا محترم قفل شده بود .. با دیدن چهره مرد تمومی لحظاتت با اون مرد دوباره جلوی چشمت مثل فیلمی کوتاه نمایان شدن و باعث چکیدن قطره اشکی از چشمت شد ..
با به یاد اوردن اون شب دردناک که هنوز هم زخمی روی قلبه کوچیکت به جا گذاشته بود چشمات رو بستی و سعی کردی اروم باشی .. بعد از باز کردنه دوباره چشمات با مرد رو به رو شدی که حالا اون هم تورو دیده بود و انگاری حاله مرد هم با دیدن تو دگرگون شده بود ، کنترلی روی افکارت نداشتی و حرفای مرد پشست سر هم توی مغزت اکو پیدا میکرد ، صداهای تو مغزت انقدر بلند بودن که دیگه اهنگ هم نمیتونست کاورشون کنه .. پس فقط سعی کردی از این مکانه نفرت انگیز دوری کنی …
از جات بلند شدی و مبلغ مورد نیاز رو روی میز قرار دادی و به سمت در خروجی قدم ورداشتی ، همه چی عادی بود تا اینکه فردی با گرفتن دستت مانع رفتنت شد … اروم برگشتی و با کسی رو به رو شدی که حتی فکرش رو هم نمی کردی که روزی دوباره ببینیش ..
_ خواهش میکنم این بار ازم فرار نکن و بزار باهات صحبت کنم
+ ما حرف هامون رو زدیم اقای محترم
_ ا.ت ازت خواهش میکنم فقط چند لحظه
سکوت کردی ، انگاری هنوز هم جوونه ای از عشق بی ثمرت ، توی قلبه مهربونت مونده بود .. پس مخالفتی نکردی ..
_ خواهش میکنم بشین و فقط به حرف هام گوش کن
باز هم سکوت رو به مرد هدیه کردی و اروم روی صندلی رو به روی مرد نشستی
_ من واقعا متاسفم ا.ت ، تو این مدت ، روز ها و شب ها ، هر ساعت ، هر دقیقه ، هر ثانیه به فکرت بودم و فقط به خودم لعنت میفرستادم که چرا طوری که باید ازت محافظت نکردم ، ا.ت من بدونه تو مثل گیاهی ام که بهش اب و نور نرسیده و پژمرده شده ، اگه تو نباشی همونقدر شکسته و دل زننده ام ، من و زندگیم بهت نیاز داریم ا.ت ، ازت خواهش میکنم که بر گرد
+ ولی عشق من و تو دیگه وجود نداره
_ همه چیو درست میکنم ، بهت قول میدم فقط تو همراهم باش ، دوباره باهم بذر عشقمون رو میکاریم و بهش رسیدگی میکنیم ، بهت قول میدم که این بار طوری ازش مراقبت کنم که لایقشه ، دیگه نمی زارم حتی ذره ای اسیب ببینه … ولی تنهایی نمیتونم انجامش بدم پس با من همراه میشی فرشته کوچولو ؟
با شنیدن حرف هایی که از روی احساسات واقعی و عاری از هر گونه دروغی بودن ، انگاری اون ذره جوونه ای که هنوز هم تو گوشه ای از قلبت جا خشک کرده بود داشت رشد میکرد و به کمال می رسید پس تصمیم گرفتی زندگیت رو دوباره با مرد خوش قلب و صادق رو به روت شریک شی
+ اوهوم
_ قول میدم که پشیمونت نکنم دختره نازم و طوری از گیاه عشقمون محافظت کنم که تو کتاب ها بنویسن
…
The end ….
«شرمنده میدونم خیلی بد شد »
- ۲۴.۷k
- ۲۶ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط