رمان زهر گل
رمان زهر گل🫂
لباس کفش اکاستوری هام رو برداشتم و سوار ماشین شدم.
بین راه حرفی بینمون رد و بدل نشد
۲۰ دقیقه بعد
رضا: رسیدیم.
پانیذ: باش خداحافض.
رضا: بای بای
۲ساعت بعد
میکاپم تموم شد لباسم را پوشیم(مانتو هم روش
داشتم خودم را توی آینه نگاه میکردم که صدای گوشیم بلند شد.
رضا بود
پانیذ: بله اومدی
رضا: اره اومدم.
قط کردم و رفتم توی ماشین.
محو دیدن رضا بودم چقد جذاب شده بود
#رضا
محو دیدن پانیذ بودمهرکسیو مست خودش میکرد خمار اون لباش بودم. اما برای اینکه میکاپش خراب نشه نبوسیدمش.
پانیذ: خوردی منو
رضا نکه تو نخوردی منو.
پانیذ: رایتی بابا بزرگ گفت توی این مهمونی ما خواهر برادریم.
اعصبانی شدم دست خودم نبود دوسش نداشتم ولی دلیل نمیشد که من جای برادرش باشم.
رضا: تو واقعیت که اینطوری نیست؟(بااعصبانیت)
پانیذ: چرا؛ همین شکلیه.
رضا: منو دیوانه نکن(بااعصبانیت)
پانیذ: باشه بابا.
رضا: آفرین. دختر خوب.
رسیدیم مهمونی.
رضا: پانیذ تفنگت.
پانیذ: بده. من برم لباسم عوض کنم.
۱۵دقیقه بعد
پانیذ اومد بیرون مثل نگین مهمانی بود. زیبا اما.. اما... لباسش چرا انقدر باز بود.
رفتم جلوشو گفتم:
رضا: احساس نمیکنی یکم زیادی بازه.
پانیذ: تو رو خدا ول کن.
رضا: فقط امشم.
دیگه حرفی نزد.
نیمه های مهمانی بود ریئس باند یک دختر را توی همه ی مهمونی برای رقص انتخاب میکرد...
وایسا نه.. نه..
پانیذم جزو اوناس وای وای وای
تو افکار خودم بودم که دی جی گفت:
دی جی: انتخاب رئیس.......
ادامه دارد.....
به نظرتون کیه؟
برای پارت بعدی ۴لایک. و یک دنبال کننده.
ببخشید ولی مجبورم🫂
دوستون دارم🥰🖤
دی
لباس کفش اکاستوری هام رو برداشتم و سوار ماشین شدم.
بین راه حرفی بینمون رد و بدل نشد
۲۰ دقیقه بعد
رضا: رسیدیم.
پانیذ: باش خداحافض.
رضا: بای بای
۲ساعت بعد
میکاپم تموم شد لباسم را پوشیم(مانتو هم روش
داشتم خودم را توی آینه نگاه میکردم که صدای گوشیم بلند شد.
رضا بود
پانیذ: بله اومدی
رضا: اره اومدم.
قط کردم و رفتم توی ماشین.
محو دیدن رضا بودم چقد جذاب شده بود
#رضا
محو دیدن پانیذ بودمهرکسیو مست خودش میکرد خمار اون لباش بودم. اما برای اینکه میکاپش خراب نشه نبوسیدمش.
پانیذ: خوردی منو
رضا نکه تو نخوردی منو.
پانیذ: رایتی بابا بزرگ گفت توی این مهمونی ما خواهر برادریم.
اعصبانی شدم دست خودم نبود دوسش نداشتم ولی دلیل نمیشد که من جای برادرش باشم.
رضا: تو واقعیت که اینطوری نیست؟(بااعصبانیت)
پانیذ: چرا؛ همین شکلیه.
رضا: منو دیوانه نکن(بااعصبانیت)
پانیذ: باشه بابا.
رضا: آفرین. دختر خوب.
رسیدیم مهمونی.
رضا: پانیذ تفنگت.
پانیذ: بده. من برم لباسم عوض کنم.
۱۵دقیقه بعد
پانیذ اومد بیرون مثل نگین مهمانی بود. زیبا اما.. اما... لباسش چرا انقدر باز بود.
رفتم جلوشو گفتم:
رضا: احساس نمیکنی یکم زیادی بازه.
پانیذ: تو رو خدا ول کن.
رضا: فقط امشم.
دیگه حرفی نزد.
نیمه های مهمانی بود ریئس باند یک دختر را توی همه ی مهمونی برای رقص انتخاب میکرد...
وایسا نه.. نه..
پانیذم جزو اوناس وای وای وای
تو افکار خودم بودم که دی جی گفت:
دی جی: انتخاب رئیس.......
ادامه دارد.....
به نظرتون کیه؟
برای پارت بعدی ۴لایک. و یک دنبال کننده.
ببخشید ولی مجبورم🫂
دوستون دارم🥰🖤
دی
- ۲.۱k
- ۱۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط