ناز پروده عشق تو شدم جان منی

ناز پروده عشق تو شدم ، جان منی
درد خود با که بگویم که ، تو درمان منی

دین و دنیا و همه هستی من رفته به باد
هیچ سرمایه مـرا نیست ، تو ایمان منی

یاد تو روشنی ذهن پریشان من است
در شب تیره هـجران ، مه تـابـان منی

کور دل بودم و با عشق تو بینا شده ام
روشنـی بـاد ترا ، ای که تو چشمان منی

زنده کردم دل پژمرده به عشقت ، ای دوست
امشبی را در این خانهِ دل ، تو مهمان منی
دیدگاه ها (۲)

هرکه از عشق تو پرسید به او گفتم شُکرپیش مردم گله از یار؟ همی...

‏باید یک نفر باشد‏بدون غرور دوستت بدارد‏آنقدر صمیمی که هیچ و...

قرنطینه ڪن مرا... در آرامگاه آغوشت ڪه قلبم را توان مقابله ن...

نخند جانمترسم این است که با خنده‌ تو،همه‌ مردان این شهر دل ب...

#شعر«گفته بودی که چرا محوِ تماشایِ منی»یا چرا در پیِ چشمانِ ...

بسم الله الرحمن الرحیم تو با علی هستی ؟پشتیبان ولایت فقیه با...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط