《 ریش او مرا فریب داد..! 》
《 ریش او مرا فریب داد..! 》
گویند در عصر سلیمان پرنده ای برای نوشیدن آب به سمت برکه ای پرواز کرد،اما چند کودک را بر سر برکه دید پس آنقدر انتظار کشید تا کودکان از آن برکه متفرق شدند.
همینکه قصد فرود بسوی برکه را کرد، اینبار مردی را با محاسن بلند و آراسته دید که برای نوشیدن آب به آن برکه مراجعه نمود.
پرنده با خود اندیشید که این مردی باوقار و نیکوست و از سوی او آزاری به من متصور نیست.
پس نزدیک شد، ولی آن مرد سنگی به سویش پرتاب کرد و چشم پرنده معیوب و نابینا شد.
شکایت نزد سلیمان برد و آن مرد را احضار کردند و محاکمه و در آخر کار به قصاص محکوم نمود و دستور به کور کردن چشم داد.
آن پرنده به حکم صادره اعتراض کرد و گفت:
《چشم این مرد هیچ آزاری به من نرساند،
بلکه ریش او بود که مرا فریب داد
از این رو گمان بردم که ازسوی او ایمنم پس به عدالت نزدیکتر است اگر ؛
"محاسنش را بتراشید تا دیگران مثل من فریب ریش او را نخورند.."》
علی اکبر دهخدا
گویند در عصر سلیمان پرنده ای برای نوشیدن آب به سمت برکه ای پرواز کرد،اما چند کودک را بر سر برکه دید پس آنقدر انتظار کشید تا کودکان از آن برکه متفرق شدند.
همینکه قصد فرود بسوی برکه را کرد، اینبار مردی را با محاسن بلند و آراسته دید که برای نوشیدن آب به آن برکه مراجعه نمود.
پرنده با خود اندیشید که این مردی باوقار و نیکوست و از سوی او آزاری به من متصور نیست.
پس نزدیک شد، ولی آن مرد سنگی به سویش پرتاب کرد و چشم پرنده معیوب و نابینا شد.
شکایت نزد سلیمان برد و آن مرد را احضار کردند و محاکمه و در آخر کار به قصاص محکوم نمود و دستور به کور کردن چشم داد.
آن پرنده به حکم صادره اعتراض کرد و گفت:
《چشم این مرد هیچ آزاری به من نرساند،
بلکه ریش او بود که مرا فریب داد
از این رو گمان بردم که ازسوی او ایمنم پس به عدالت نزدیکتر است اگر ؛
"محاسنش را بتراشید تا دیگران مثل من فریب ریش او را نخورند.."》
علی اکبر دهخدا
۱.۰k
۱۰ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.