پارت ۲۰
پارت ۲۰
****
به یونا قول داده بودم با قهوه به دیدنش برم ولی الان ؛ بدون قهوه بدون هیچ ایده ای برای کار کوک ؛ با ضربه ای وارد اتاق شدم
یونا با لبخندی به دستای خالیم نگاه کرد
+ ببخشید یونا نتونستم قهوه بگیرم ولی سریه بعد حتما اینکارو میکنم
× اشکالی نداره
رفتم و کنارش روی تخت نشستم
+ راستی من پیامتو به کوک رسوندم
# و ؟
+ اون میخواد باهات حرف بزنه
# ممنون دیگه خسته شده بودم ....
منظورش چیه ؟ یعنی دلتنگ کوک شده بود ؟
موبایلم رو در آوردم و شماره کوک رو گرفتم
- ا/ت
+ خودمم اومدم پیش یونا
- خیلی خب ازت میخوام به محض اینکه موبایل رو بهش دادی از اتاق بری بیرون و دقیقا ۱۳ دقیقه تنهاش بزاری
+ لازمه همچین کاری کنم ؟
- کاری که بهت گقتم رو انجام بده ا/ت
+ باشه
+ یونا کوک میخواد باهات حرف بزنه
لبخند همیشگیش رو زد و از رو تخت بلند شد و همدیگرو بغل کردیم
# ممنون ا/ت ... مراقب خودت باش
+ منتظر قهوم باش ؛ سریه بعد به دیدنت میام
به آرومی از هم جدا شدیم
از اتاق رفتم بیرون و رو صندلی انتضار نشستم و منتظر موندم
لبخندی از یادآوری یونا زدم اوت واقعا مهربون و دوست داشتی بود
شاید بتونم به بهبودی یونا کمک کنم تا سلامتیش رو بدست بیاره
یونا وارد قلبم شده بود و قرار دوستیمون ادامه داره باشه
نگاهی به ساعت کردم ده دقیقه گذشته بود آخه چرا سیزده دقیقه ؟
شاید تایم حرف زدنشون رو حساب کرده وگرنه چه دلیلی داره
بالخره سیزده دقیقه گذشت و پشت در وایسادم نفس عمیقی کشیدم
و درو زدم ولی جوابی نشنیدم
شاید گرم صحبت شدن
+ یونا دارم میام تو....
وارد اتاق شدم برای چند ثانیه نفس کشیدن رو فراموش کردم
چی داشتم میدیدم ؟ خون ؟......
پایان پارت ۲۰
لایک کنید لطفا ♥️🙏
****
به یونا قول داده بودم با قهوه به دیدنش برم ولی الان ؛ بدون قهوه بدون هیچ ایده ای برای کار کوک ؛ با ضربه ای وارد اتاق شدم
یونا با لبخندی به دستای خالیم نگاه کرد
+ ببخشید یونا نتونستم قهوه بگیرم ولی سریه بعد حتما اینکارو میکنم
× اشکالی نداره
رفتم و کنارش روی تخت نشستم
+ راستی من پیامتو به کوک رسوندم
# و ؟
+ اون میخواد باهات حرف بزنه
# ممنون دیگه خسته شده بودم ....
منظورش چیه ؟ یعنی دلتنگ کوک شده بود ؟
موبایلم رو در آوردم و شماره کوک رو گرفتم
- ا/ت
+ خودمم اومدم پیش یونا
- خیلی خب ازت میخوام به محض اینکه موبایل رو بهش دادی از اتاق بری بیرون و دقیقا ۱۳ دقیقه تنهاش بزاری
+ لازمه همچین کاری کنم ؟
- کاری که بهت گقتم رو انجام بده ا/ت
+ باشه
+ یونا کوک میخواد باهات حرف بزنه
لبخند همیشگیش رو زد و از رو تخت بلند شد و همدیگرو بغل کردیم
# ممنون ا/ت ... مراقب خودت باش
+ منتظر قهوم باش ؛ سریه بعد به دیدنت میام
به آرومی از هم جدا شدیم
از اتاق رفتم بیرون و رو صندلی انتضار نشستم و منتظر موندم
لبخندی از یادآوری یونا زدم اوت واقعا مهربون و دوست داشتی بود
شاید بتونم به بهبودی یونا کمک کنم تا سلامتیش رو بدست بیاره
یونا وارد قلبم شده بود و قرار دوستیمون ادامه داره باشه
نگاهی به ساعت کردم ده دقیقه گذشته بود آخه چرا سیزده دقیقه ؟
شاید تایم حرف زدنشون رو حساب کرده وگرنه چه دلیلی داره
بالخره سیزده دقیقه گذشت و پشت در وایسادم نفس عمیقی کشیدم
و درو زدم ولی جوابی نشنیدم
شاید گرم صحبت شدن
+ یونا دارم میام تو....
وارد اتاق شدم برای چند ثانیه نفس کشیدن رو فراموش کردم
چی داشتم میدیدم ؟ خون ؟......
پایان پارت ۲۰
لایک کنید لطفا ♥️🙏
۷۹.۸k
۰۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.