یک نامه نوشته ام به زبان آدم های امروز
یک نامه نوشته ام به زبان آدم های امروز
نمی دانم آن را چه کسی می خواند
و نمی دانم وقتی نامه ام
در دستانش است
جهان، آسمانش آفتابیست
یا باران می بارد.
برایش نوشته ام...
از ما فقط نفسی مانده
در خانه هایی که پنجره هایش هم
آسمان را نشان نمی دهند.
نوشته ام دست هایمان خالی مانده
از عطر دستان کسی که دوستش داریم
و هیچ کس زبانش برای نوشتن
حرف هایش نمی چرخد.
برایش نوشته ام بهار قرار بود بیاید
و ماهی قرمز، دوباره در تنگی کوچک برقصد،
و صدای کودکی با لباس های نو
در کوچه بپیچد.
اما جهان امروز، برای ما در زمستان ماند
و بهار راه خانه را گم کرد.
برایش نوشته ام تو نامه را بخوان
در روزی که ما دیگر نیستیم
و در جهان، آدم های دیگری
نفس می کشند.
کلمه هایمان را خوب تعبیر کن
شاید وقتی تو نامه را میخوانی
ما در جهانی دیگر با صدایت
این روزهایمان را به یاد آوریم.
#پگاه_دهقان
نمی دانم آن را چه کسی می خواند
و نمی دانم وقتی نامه ام
در دستانش است
جهان، آسمانش آفتابیست
یا باران می بارد.
برایش نوشته ام...
از ما فقط نفسی مانده
در خانه هایی که پنجره هایش هم
آسمان را نشان نمی دهند.
نوشته ام دست هایمان خالی مانده
از عطر دستان کسی که دوستش داریم
و هیچ کس زبانش برای نوشتن
حرف هایش نمی چرخد.
برایش نوشته ام بهار قرار بود بیاید
و ماهی قرمز، دوباره در تنگی کوچک برقصد،
و صدای کودکی با لباس های نو
در کوچه بپیچد.
اما جهان امروز، برای ما در زمستان ماند
و بهار راه خانه را گم کرد.
برایش نوشته ام تو نامه را بخوان
در روزی که ما دیگر نیستیم
و در جهان، آدم های دیگری
نفس می کشند.
کلمه هایمان را خوب تعبیر کن
شاید وقتی تو نامه را میخوانی
ما در جهانی دیگر با صدایت
این روزهایمان را به یاد آوریم.
#پگاه_دهقان
۹.۱k
۱۸ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.