آن حسی که فکر میکنی رنجی را پشت سر گذاشتی همه زخمها ر

آن حسی که فکر می‌کنی رنجی را پشت سر گذاشتی ؛ همه زخم‌ها رو به بهبودیست ، سبک‌تر شدی و توانستی رو به جلو ادامه دهی ، اما یک دفعه وقتی هیچ انتظارش را نداری ، بهم می‌ریزی و در جای نامناسب و زمان نامناسب نمی‌توانی جلوی اشک‌هایت را بگیری و لابه‌لای همان اشک‌ها و سوال‌های از روی نگرانی دیگران ، فکر می‌کنی نه تنها چیزی بهتر نشده بلکه هنوز در همان خانه اول ماندی ، حالا با شدت بیشتری اشک می‌ریزی ؛ دقیقا همان جا گیر کردم..
دیدگاه ها (۰)

اون آدمی که باهات حرف میزنه میخندونتت وقتی که رو مود نیستی :...

آدم فکر می کنه آدمای غمگین نشستن زانو در بغل، شر شر اشک می ر...

مرگ آدم‌هایی که دوستشون داری سخت‌ترین چیزیه که تجربه می‌کنی ...

إحتضن نَفسك بِنَفسك، لَن يحارب أحد مِن أجلك!خودت، خودت را در...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

گل قرمز و اسلحهپارت دوماز زبان راوی: چند ساعت گذشته بود که د...

چپتر ۴ _ شعله ای در دلروزها برای لیندا مثل قفسی بسته بود.زند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط