پارت ۲۷
پارت ۲۷
ات: دیگه نمی تونم تحمل خیلی گرسنمه حالم بده هم تشنم هم گرسنه دیگ نمیتونم.
ویو راوی: ات از بس گرسنه بود چشماشو بست تا بلکه گرسنه بودنش از بین بره وهمان موقع به خواب رفت جوری خوابیده بود که انگار بیهوش شده
کوک: لعنتی لعنتی لعنت به من دیگ نمیتونم
ویو راوی: کوک از شدت نگرانیش کت چرمشو برداشت و به سمت جنگل حرکت کرد تقریبا سه ساعتی بود که تو راه بود تا اینکه ات رو دید.
کوک: ات، ات، ات
ویو راوی: همینطوری صداش می کرد و می دوید سمتش اما ات تقریبا میشه گفت بیهوش بود.
بلاخره به ات رسید خیلی خر ذوق شد اما از طرفی نگران ات بود.
ات رو بقل کرد و شروع به حرکت کرد.
کوک: نفس و ضربان قلبش خوبه حالش خوبه حتما از گرسنگی بیهوش شده. نگران نباش من اینجام.
ویوراوی:کوک از وقتی شروع به راه رفتن کرد محو چهره ات شده بود.
کوک: تا به حال به زیبایی ات انقدر دقت نکرده بودم اون خیلی خوشگله
نویسنده:تانی
ات: دیگه نمی تونم تحمل خیلی گرسنمه حالم بده هم تشنم هم گرسنه دیگ نمیتونم.
ویو راوی: ات از بس گرسنه بود چشماشو بست تا بلکه گرسنه بودنش از بین بره وهمان موقع به خواب رفت جوری خوابیده بود که انگار بیهوش شده
کوک: لعنتی لعنتی لعنت به من دیگ نمیتونم
ویو راوی: کوک از شدت نگرانیش کت چرمشو برداشت و به سمت جنگل حرکت کرد تقریبا سه ساعتی بود که تو راه بود تا اینکه ات رو دید.
کوک: ات، ات، ات
ویو راوی: همینطوری صداش می کرد و می دوید سمتش اما ات تقریبا میشه گفت بیهوش بود.
بلاخره به ات رسید خیلی خر ذوق شد اما از طرفی نگران ات بود.
ات رو بقل کرد و شروع به حرکت کرد.
کوک: نفس و ضربان قلبش خوبه حالش خوبه حتما از گرسنگی بیهوش شده. نگران نباش من اینجام.
ویوراوی:کوک از وقتی شروع به راه رفتن کرد محو چهره ات شده بود.
کوک: تا به حال به زیبایی ات انقدر دقت نکرده بودم اون خیلی خوشگله
نویسنده:تانی
۸.۷k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.