پارت

پارت ۲۸
کوک: داره تاریک میشه تو تاریکی نمی تونیم حرکت کنیم بهتر شب بمونیم اینجا.
ویو راوی: کوک داشت اتیش روشن میکرد که ات به هوش امد.
ات: کو... کوک(با یه صدای اروم و ملایمی)
ویو راوی: کوک سریع برگشت وبا خوشحالی رفت پیش ات
کوک: ات به هوش اومدی. واقع خیلی ببخشید من نباید تو رو توجنگل ول می کردم برای میا. الـان حـالت خوبه
ات: اره من خوبم اما از گرسنگی دارم می میرم
ویو راوی: کوک با خودش یع کیف داشت کیفو باز کرد و یع کم خوراکی ویع اب معدنی به ات داد
انها شب را به سختی سپری کردند و صبح ان روز شروع به حرکت کردن
نویسنده:تانی
دیدگاه ها (۱۸)

تانی به نظرت من کدومشونم؟

پارت ۲۹ات: دیگ خسته شدم نمیتونم راه بیام نمیکشمکوک: دوساعت د...

پارت ۲۷ات: دیگه نمی تونم تحمل خیلی گرسنمه حالم بده هم تشنم ه...

های گایز از این به بعد من با رفیقم یعنی تانی کار میکنمhttps:...

پارت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط