روایتی عجیب از یک پازل عاشقانه

روایتی عجیب از یک پازل عاشقانه....
.
.
.

من غرق عشق و احساس بودم
اما دریای عشق واسه قلبای تنها و بی سرنشین
جایی نداره...
دریا
واسه منی که به غیر از عشق با چیزی موافق نیستم
واسه منی که مدت هاست از معشوقه م دوره م
واسه منی که زانو زدم
جایی نداره...
من,این کشتی بی سرنشین
با لنگرهایی خسته و درمانده
خسته از محقق نشدن یک تصویر
خسته از اسارت در جنگی تلخ
باید این گوشه پهلو بگیرم
گوشه ای از دنیایی که قبل ها
سراسرش را گرفته بودم
جزیره ای دور افتاده
جزیره ای که قبلا طوفانی آرامشش را بهم زده
جزیره ای که من حالش را خوب میفهمم
و حالا وقتش رسیده رازم را فاش کنم
من همان ناپلئونم
ناپلئونی زانو زده که از معشوقش جا ماند
و بعد از تسلیم شدنش
به این جزیره پناه آورد
جزیره ای که طوفان دزیره
به گوشش رسیده و او هم بهم ریخته
جزیره ای که دزیره سالها سرنشینش بوده ...
ـ
ارتباط عجیب و غریب دزیره و همسایه با چاشنی پاروی بی قایق
یه پازل جالب رو ساخت
که کشفش ,گوش دادن کنار هم این هارو شیرین میکنه برام
ـ
دیدگاه ها (۱۳)

اوست پناه و پشت من ؛تکیه بر این جهان مکن.......#چاوشیست

آهنگ زیبای "نگار " از آلبوم "من خود آن سیزدهم " تقدیم شما دو...

بعضیا هم هستن ذاتا هرزگی توی DNAاشون هست و اصلا عاشق اینن هم...

عمر تو رفت در سفر، با بد و نیک و خیر و شر، همچو زنان خیره س...

پارت : ۲۵

ایران من، افسانه‌ای زنده میان خاک و خورشید❤️‍🔥ایران... همون...

شاخ طلا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط