خودم را خلاصه کرده ای در خودم
خودم را خلاصه کرده ای در خودم
چیزی برای اندوختن ندارم
برای رهایی
نگرانم.....
جا میشوم در کوله ی تنهایی ام
که چمدانیست به عرض و طول تنم
از این دیوارهای نزدیک به هم
دلگیرم
مشت می کوبم به دیواره ی افکارم
بر خشت های قدیمی و کهنه
ک با هر ضربه صدای ناله شان بلند میشود
و گردهایش بر روی زمین میریزد...
هنوز با تمام این تفاسیر...
دیوار
سخت و محکم بر جایش ایستاده
و مقاومت میکند در برابر ضربات پیاپی
چیزی تا فرو ریختنش باقی نمانده
اما
همچنان پافشاری میکند
با غرور و تکبری خاص !
آماده شده ام برای جنگ
جنگی درونی با من ِ خویشتن !
با تمام ضعف روحانی ام
میگویم که :
دوستت دارم
چیزی برای اندوختن ندارم
برای رهایی
نگرانم.....
جا میشوم در کوله ی تنهایی ام
که چمدانیست به عرض و طول تنم
از این دیوارهای نزدیک به هم
دلگیرم
مشت می کوبم به دیواره ی افکارم
بر خشت های قدیمی و کهنه
ک با هر ضربه صدای ناله شان بلند میشود
و گردهایش بر روی زمین میریزد...
هنوز با تمام این تفاسیر...
دیوار
سخت و محکم بر جایش ایستاده
و مقاومت میکند در برابر ضربات پیاپی
چیزی تا فرو ریختنش باقی نمانده
اما
همچنان پافشاری میکند
با غرور و تکبری خاص !
آماده شده ام برای جنگ
جنگی درونی با من ِ خویشتن !
با تمام ضعف روحانی ام
میگویم که :
دوستت دارم
۵۲۸
۰۹ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.