و جایت در غزلهایم چه خالی میشود گاهی
و جایت در غزلهایم چه خالی میشود گاهی
سرایم مأمن آشفته حالی میشود گاهی
پس از عمری قرار عاشقانه تازه فهمیدم
شِکر با قهوه ی یادت چه عالی میشود گاهی
جدا از سرزمین طور چشمانت نفس هایم
به سان دوره گردی لاٱبالی میشود گاهی
اگر چه شادم از عطر حضورت در دلم اما
هوای شرجی چشمم شمالی میشود گاهی
گل احساس این غمدیده دور از عطر آغوشت
به سان غنچه ای بر دار قالی میشود گاهی
شبی گفتی به خلوت بی نهایت عاشقم هستی
از آن ساعت دلم حالی به حالی میشود گاهی
تو گفتی با منی اما نگفتی در غیاب من
دلت دلتنگ خوبان اهالی میشود گاهی
زمین بایر دلدادگی هایم پس از کوچت
دچار ضربه های خشکسالی میشود گاهی
و سقف آرزوهایم ، سُفالی میشود گاهی
و شعر از واژه ی احساس خالی میشود گاهی
سرایم مأمن آشفته حالی میشود گاهی
پس از عمری قرار عاشقانه تازه فهمیدم
شِکر با قهوه ی یادت چه عالی میشود گاهی
جدا از سرزمین طور چشمانت نفس هایم
به سان دوره گردی لاٱبالی میشود گاهی
اگر چه شادم از عطر حضورت در دلم اما
هوای شرجی چشمم شمالی میشود گاهی
گل احساس این غمدیده دور از عطر آغوشت
به سان غنچه ای بر دار قالی میشود گاهی
شبی گفتی به خلوت بی نهایت عاشقم هستی
از آن ساعت دلم حالی به حالی میشود گاهی
تو گفتی با منی اما نگفتی در غیاب من
دلت دلتنگ خوبان اهالی میشود گاهی
زمین بایر دلدادگی هایم پس از کوچت
دچار ضربه های خشکسالی میشود گاهی
و سقف آرزوهایم ، سُفالی میشود گاهی
و شعر از واژه ی احساس خالی میشود گاهی
۱.۸k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.