فراموشی
با چیزی که گفت ترسیده نگاهمو بهش دادم.
دشمنش هالی دوباره برگشته بود و این خیلی بد بود.
چرا؟!چون تاحالا هزاران نفر برای این دشمنی و جنگ و دعوا کشته شدن و این اصلا خوب نیست.
جیمین:نگران نباش چاگی نمیزارم چیزیبشه
با این حرفش انگار قوت قلبی بهم داد.
دستشو نوازش وار روی صورتم کشید که با صدای تیر اندازی سریع از جامون بلند شدیم.
جیمین منو توی اتاق گذاشتو درو قفل کرد تا کسی نیاد داخل اتاق و بعد خودش به سمت پایین حرکت کرد.
ترسیده از پنجره اتاق بهشون نگاه میکردم که دختری وارد عمارت شد.
از نوع لباس پوشیدنش معلوم بود چه هرزه آیه.
گوشیمو تیز کردم تا مکالمه بینشونو بشنوم که با چیزی که گفتن.....
ادامه دارد.....
دشمنش هالی دوباره برگشته بود و این خیلی بد بود.
چرا؟!چون تاحالا هزاران نفر برای این دشمنی و جنگ و دعوا کشته شدن و این اصلا خوب نیست.
جیمین:نگران نباش چاگی نمیزارم چیزیبشه
با این حرفش انگار قوت قلبی بهم داد.
دستشو نوازش وار روی صورتم کشید که با صدای تیر اندازی سریع از جامون بلند شدیم.
جیمین منو توی اتاق گذاشتو درو قفل کرد تا کسی نیاد داخل اتاق و بعد خودش به سمت پایین حرکت کرد.
ترسیده از پنجره اتاق بهشون نگاه میکردم که دختری وارد عمارت شد.
از نوع لباس پوشیدنش معلوم بود چه هرزه آیه.
گوشیمو تیز کردم تا مکالمه بینشونو بشنوم که با چیزی که گفتن.....
ادامه دارد.....
۱۴.۰k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.